part24

385 91 9
                                    

{مال من باش ؛
باور كن هيشكى اونقدرى بهت نياز نداره كه من دارم...
جوری عاشقتم
انگار این دنیا....
فقط تو رو داره.
بیون بکهیون 14نوامبر 2019}




نزدیکای صبح بود که با صدای ناله ی آرومی چشمهاش رو باز کرد.
چند ثانیه چشماش رو بهم فشرد تا از این گیجی بعد از خوابش دربیاد.

این صدا....اشناس
سرش رو برگردوند و به جسم لرزون امگاش خیره شد
جفتش داشت درد میکشید.
کنار بازوش تو‌ خودش جمع شده بود و با مشتای بهم فشرده شدش زیر لب ناله های دردناک میکرد.

هل کرده  روی بدن امگاش نیم خیز شد و نگران دستی به صورت عرق کرده اش کشید.
قطره ی اشک رو از روی گونه ی داغ کرده ش پاک کردو با صدای نگرانو ارومی پرسید:

-بکهیونم...بیبی درد داری؟

امگا همون‌طور که ملافه رو بین مشتش فشار میداد از بین پلک های نیمه بازش رو به آلفای نگرانش با صدای لرزونی گفت:

+چااان..گردنو کمرم درد می‌کنه

چانیول از یه طرف میخاست اون صورت ناز دارو و صدای لوسشو غرق بوسه کنه...


از یه طرفم میخاست به خاطر این همه وحشی بودنش خودش رو لعنت کنه

دستش رو به حالت نوازش وار روی گونه و موهاش کشید و با لحن مهربون و البته شرمنده ای گفت:

-ببخشید عزیزم الان خودم دردشو کم میکنم برات تو فقط گریه نکن باشه؟

بک با اینکه سوزش گردنش واقعا داشت اذیتش میکرد سعی کرد جلوی اشکاش رو بگیره....نمیخاست چانیول از کارش پشیمون بشه

خیلی وقت بود که منتظر امروز بود...نمیخاست با یه درد ساده اوقاتشون رو تلخ کنه.
پس با لبخند کوچیک و لرزونی حرف الفاشو تایید کرد

و در مقابل لبخند و بوسه ی آروم و نرم چان رو روی مارک روی گردنش دریافت کرد

چانیول بعد از پوشیدن شلوارکش از روی تخت اومد پایین ولی با برخورد پاهاش با پارکت های سرده ویلا تو جاش لرزی رفت.

انقدر دیشب عجله کرده بود که یادش رفت سیستم گرمایشی خونه رو روشن کنه...فحشی زیر لب به خودش داد و فقط از خدا خاست که جفتش تا الان سرما نخورده باشه

بعد از اینکه سیستم های خونه رو روشن کرد با عجله به سمت آشپزخونه رفت تا برای کمر درد امگاش دمنوش اماده کنه.

تو همون حین خنده ای به افکارش کرد...هیچوقت فکرشو نمی‌کرد یه روزی بیاد که تو زندگیش مثل یه همسر نمونه تو آشپزخونه با عجله  برای امگای تازه مارک شده ش دمنوش و ویتامین آماده کنه

خب همیشه زندگی طبق اون چیزی که ما انتظار داریم که پیش نمیره مگه نه؟!


پیش خودش اعتراف میکرد که عاشق این لحظه هاست..
عاشق این صبح زود بلند شدنا و صبحونه آماده کردن برای توت فرنگیشه...
عاشق این ناز کشیدنای بکهیونشه..

بعد از آماده کردن یه لیوان دمنوش رازیانه برای کم کردن درد کمرش با پماد ضد درد و کبودی به سمت اتاق خوابشون رفت.

بکهیون بعد از اینکه الفاش از اتاق خارج شد با سختی و درد تونست کمی نیم خیز بشه وبه پشتی تخت تکیه بده.

ملافه از روی سینه ش کنار رفته بود و میتونست کبودی های پررنگ شده رو روی تمام بدنش ببینه

درست مثل صبح اولین رابطشون...اینبار هم نتونست جلوی لبخند شیرین روی لباش بگیره.

با اینکه تو رابطه ی قبلیشون خیلی لذت برده بود...ولی اینبار براش خیلی لذت بخش ترو عاشقانه تر بود
رابطه ی قبلیشون با استرس و ناراحتی و خشم شروع شده بود...ولی اینبار با بوسه و نوازش..

ناخودآگاه با یادآوری مارک روی گردنش هل کرده هینی کشید و دستاش رو روی دهنش گذاشت.

دیشب رو از یه زمانی به بعد رو اصلا یادش نمیومد چون بیهوش شده بود...چانیول بعد از اینکه همزمان داشت به فاکش میداد مارکش هم کرده بود

و این کار لذتش رو چندین برابر کرده بود و خب بدن بی تجربه و ضعیف بکهیون ظرفیت این حجم از لذت یکجا رو نداشت و درست از لحظه ای که دندونای چان از گردنش خارج شد دیگه چشمهاش باز نشد.

درحالی که لباش رو زیر دندوناش میگزید انگشتاش رو به ارومی روی مارکش کشیده البته با سوزش شدیدش از کارش پشیمون شد.


با لبای آویزون نگاهی با وضعیتش انداخت و با سوزش سوراخ پایین تنش چشمهای رو بهم فشردو گفت:

+ااخخخ..فک کنم دیگه نمیتونم دستشویی کنم

چشم غره ای از راه دور به چانیول بیچاره که با عجله در حال پیدا کردن پماد بود رفت و با حالت تخسش پتو رو روی سرش کشید.

به همین روال اگر ادامه بدن بعد از هر رابطشون باید جنازه ش رو از زیر بدن آلفا بکشن بیرون.

البته که بکهیون رابطه پر از نوازش عاشقانه و بوسه های رنگین کمونی رو ترجیح میداد ولی....
پیش خودش که میتونست اعتراف کنه عاشق این خشونته الفاش شده مگه نه؟

البته این رو به چانیول نمی‌گفت...ترجیح میداد پیش خودش نگهش داره

چان سینی که برای امگاش آماده کرده بود رو روی میز کنار تخت گذاشت و بعد کنارش روی تخت نشست.

به جسم جمع شده ش زیر پتو خیره شد و ناخودآگاه لبش رو گزید.حتما خیلی درد میکشید که اینجوری خودش رو زیر پتو قایم کرده.

حس عذاب وجدان و پشیمونی مثل خوره افتاده بود تو جونش ولی سعی کرد با آروم نگه داشتن خودش بکهیونش رو هم‌ آروم کنه

-بک..توت فرنگی..بهتری عزیزم؟

همونطور که بازوش رو دور کمر باریکش حلقه کرده بود و بدنش رو آروم به خودش نزدیک میکرد خم شده رو گوش پوشیده شده از پتو و با لحنی که سعی کرده بود تا جایی که بلده مهربونش کنه ازش پرسید.

ولی در متقابل جوابی از جفتش نگرفت به جز ضربه ای که با بازوش به شکمش کوبیده بود تا از خودش دورش کنه.
چانیول با خنده ی متعجبی به فاصله ای که اون توله ی لوس بین بدناشون ایجاد کرده بود خیره شد.

یعنی انقدر جفتش رو اذیت کرده بود!؟...فک کنم وقت منت کشی و ناز کشی رسیده.

فاصله ی بینشون رو پر کرد و اینبار جوری بدنش رو به آغوشش کشید که دیگه نتونه از بین بازوهاش بیاد بیرون.

-بکهیونم چرا هیچی نمیگه؟میخاد الفاشو نگران کنه

سعی کرد ملافه رو از روی صورتش بزنه کنار ولی باز هم با فشار مشتای کوچولوش موفق نشد.

لبخند کوچیکی به این حالت کیوتو صدای نق نقوش کرد و اینبار با حالت جدی تر و صدای دو رگش گفت:

-بکهیون یا همین الان پتو رو میکشی کنار و میگی چته یا خودم با زور ازت میپرسم

بکهیون زیر اون پتو واقعا تحت فشار بود..از یه طرف اکسیژن کم آورده بود و به سختی نفس می‌کشید
از یه طرفم صدای خشدار و لحن الفاش قلبش رو لرزونده بود

با بغضی که سعی کرده بود دلسوزترش بکنه زیر لب خطاب به آلفای نگران و عصبانیش گفت:

+نمیخام ولم کن باهات قهرم دیگه هم باهات حرف نمیزنم

چانیول باقیافه ای آویزون بدن امگاش رو به خودش چسبوند و درحالی که روی بازوهاش بوسه میزد گفت:

-چرا عزیزدلم؟دیشب اذیتت کردم؟یا از اینکه مارکت کردم پشیمونی؟

امگا با لبای اویزونش اینبار به خاطر لحن غمگین الفاش رضایت داد و به سمتش برگشت و به ارومی پتو رو از روی صورتش کنار زد

چانبول با دیدن دوباره ی صورتش قلبش برای هزارمین بار به لرزه درومد

بک بدون اینکه به چشمهای بی قرار الفاش نگاهی بندازه زیر لب خطاب بهش گفت:

+نخیر از این که مارکم کردی هیچوقت پشیمون نمیشم...تو با مارک کردنم منو کامل کردی حس میکنم بدنم تازه می‌تونه نفس بکشه و زندگی کنه پس هیچوقت نگو که از این که مارکم کردی ناراحت یا پشیمونم فقط...

چانیول با لبخند شیفته ای زیر لب گفت:
-فقط؟؟؟

بکهیون چند لحظه تو چشمهاش خیره شد و بعد با لبخند شیطونش چان رو روی تخت انداخت و خودش روی سینش نشست.

البته که بعد چند ثانیه از کارش پشیمون شد چون درد کمرش صدای جیغش رو دروورد.
+آاااایییی..میبینی همش تقصیر توعه اگر یخورده آروم تر بودی اینجوری کمرم پاره نمیشد

چان با خنده به قیافه حرصی و کیوتش و مشتایی که به سینش میزد نیشخندی زد و دستای ظریفش رو بین دستای خودش گرفت و گفت:

-از یه آلفای عاشق ولی حشری چه توقعی داری توت فرنگی

بازوهاش رو دور کمرش حلقه کرد و بدنش رو به خودش چسبوند تو‌ همون حالت رو به قیافه ی تخسش که اخم ظریف رو پیشونیش قیافه ش رو با نمک تر کرده بود با پوزخند گفت:

-الانم تو همین حالت بمون که میخام سوزش اون سوراخ کوچولوتو خوب کنم

بکهیون تا قبل از اون اصلا حواسش نبود که با بدن کاملا لختش داره روی سینه ی چان رژه میره.
با تعجب به انگشت پماد مالی شده ی آلفا خیره شد...لعنتی ترجیح میداد خودش تو تنهایی این کارو بکنه نه تو این موقعیت

تا خاست مخالفت کنه و از روی بدنش بلند شه  با محکم شدن بازوهای چان دور کمرش و لمس شدن ورودیش با انگشتاش بدنش سِر شد.

+ااااخخ...چان نکن میسوزه

چانیول همون‌طور که کمرش رو نوازش میکرد با صدای ارومش گفت:
-الان خوب میشی توت فرنگی فقط یه دقیقه دیگه

بک گاز دردناکی از سینه ی چان گرفت و صورتش رو داخل سینه ی پهنش قایم کرد

با مراقبت ها و بوسه های گرم الفاش و حموم گرم دونفره شون درد بکهیون کاملا رفع شده بود.

صبح خوبی رو شروع کرده بودن.از خنده های بلندشون تا شوخی های منحرفانه شون...از خاطراتی که برای هم تعریف میکردن یا علایق و سلیقه هاشون تو چیز های مختلف.

مثلا چانیول فهمیده بود که بک از اسفناج و آبِ گوشت متنفره.
عاشق نوتلا و موچی توت فرنگیه که البته اینارو خود چانیول هم میدونست
چان فهمید بک از دروغ و پنهان کاری بدش میاد...دوست داره همه باهاش صادق باشن

با این حرف امگاش یه چیزی تو دلش تکون خورد...یه چیزی که انگار بهش میگفت تو جزو اون دسته ای که بخش بزرگی از زندگیت رو از عشقت پنهون کردی تا از دستش ندی...ولی..اون که نمیخاست گولش بزنه که..

اون فقط نمیخاست امگاش رو درگیر مشکلات زندگیش بکنه.
نمیخاست نگرانش بکنه..خودش میتونست مشکل پارک مینهو رو حل کنه
سعی کرد به این چیزا فکر نکنه...اون هیچوقت اجازه نمی‌داد بکهیون ترکش کنه یا کسی از هم جداشون کنه

بعد از ظهر با غذای سبکی که چانیول درست کرد شکم هاشون رو سیر کردن...البته غذای سوخته ای که قبلش با دستپخت بکهیون درست شد و امگا با لب های آویزون به ریخته شدنش تو سطل اشغال توسط چان خیره بود رو هم نباید فراموش کرد.

بعد از غذا هم کنار همدیگه روی کاناپه روبه روی تلویزیون نشستند و کارتون باب اسفنجی رو نگاه میکردن

بکهیون با یه قیافه ی ذوق کرده و خندون داشت قوربونت صدقه ی کاراکتر مورد علاقش می‌رفت
و چانیول هم با یک چهره ی جدی خیره به تلویزیون با خودش فکر میکرد یه اسفنج لعنتی که شلوار هم پوشیده توی اقیانوس چه غلطی داره می‌کنه

به لبخند خوشگل امگاش لبخندی زد و خم شد و بوسه ای روی موهای ابریشمیش گذاشت

با صدای پیامک گوشیش نگاهش رو از بک گرفت و به صفحش خیره شد
از صبح که از اتاقشون اومدن بیرون قرارشد تا آخر سفرشون به موبایلاشون دست نزنن و خاموشش کنن

میخاستن تو اولین سفرشون تمام فکرو ذهنشون پیش هم باشه و فقط به خودشون فکر کنن.

ولی چانیول این یک ساعت اخرو جرزنی کرد چون باید با سرایدار ویلا یه چیزایی رو هماهنگ میکرد.

با دیدن پیامش که نوشته بود« همه چیز آمادس آقا»لبخند ریزی زد و نگاهش رو به جفتش داد.

بوسه ای برای اینکه حواسش رو به خودش جمع کنه روی گونه هاش زد.

بکهیون با سختی نگاهش رو از تلویزیون جدا کرد و به الفاش خیره شد
-توت فرنگی دوست داری بریم تو ساحل؟
بک نگاهی به تلویزیون انداخت تا مطمعن بشه کارتونش داره تموم میشه یا نه

با لبخند شیرینش سری برای چان تکون داد و گفت:
+اوهوم بریم

-پس برو لباسای گرمتو بپوش هوا بیرون سرده بعدش بیا بیرون من منتظرت میمونم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بک بعد از پوشیدن لباساش از ویلا خارج شد ولی با دیدن روبه روش با تعجب ایستاد.

اون الفاش بود که روبه روی دریا با یه گیتار مشکی توی دستاش با لبخند بهش خیره بود!

چه تصویر نفسگیری....موهای مشکی و لختش با نسیمی که از سمت دریا میومد توی هوا تکون می‌خورد و یه موقع هایی هم پل بین اتصال چشمهاشونو قطع میکرد.

چهره ی جذابش با پس زمینه ی آبی دریا قلب بکهیونو به لرزه دروورده بود

بک با دهن باز مونده از حیرتش با قدمای تندش به سمت عشقش رفت.
روبه روش که رسید با دیدن زیراندازی که روی شن های ساحل پهن شده بود و روش پر بود از پتو و بالشت البته به علاوه ی یه بطری شراب و دوتا گلس، خنده ای کرد

مثل اینکه با این مرد هر لحظه حس خوب داشتن یه چیزه همیشگیه.‌.

با لبخند عاشقش به سمت جفتش برگشت و نزدیکش شد..اونقدری که نفس های گرمش روی صورت جذابش بشینه.

+چرا همش سورپرایزم میکنی؟میخای بیشتر از این منو دیوونه ی خودت بکنی؟

چانیول لبخندی زد نگاهش رو اطراف گردوند و دوباره خیره شد به چشمهای زیبای جفتش.

-عشق دوست داشتن دیوونگی جنون...فرقی نمیکنه همرو از وقتی دیدمت با هم تجربه کردم..مهم نیست عاشقمی یا دیوونمی..برام مهمه که بمونی...همیشه باشی

بکهیون از همون فاصله ی نزدیک بدون این که ثانیه ای از تموم شدن حرف چان بگذره با لحن مطمعنش گفت:

+میمونم...تا همیشه برات میمونم چانیولم

بعد از قولی که بهم دادن لباشون برای صدمین بار روی هم قرار گرفت تا شوروی مزه ی عشقشون رو بیشتر حسش کنن و بیشتر بهم ثابتش کنن.

بکهیون با لبخند لب هاشون رو از هم جدا کرد
اشاره ای به گیتار مشکی رنگ کردو گفت:

+نگفته بودی گیتار بلدی

آلفا شونه ای بالا انداخت و گفت:
-هوووم...سورپرایز

بکهیون ابرویی بالا انداخت و با لبی کج شده گفت:

+اوممم...سورپرایزت که به تخت ختم نمیشه؟

چانیول قهقهه ای به خاطر تیکه ی امگاش زدو بعد از اینکه بوسه ی محکمی به گونه ی صورتیش زد گفت:

-نگو که بدت میاد توت فرنگی که باور نمیکنم

بک شونه ای بالا انداخت و همون‌طور که به سمت پیک نیک کوچیکشون می‌رفت گفت:ترجیح میدم سکوت کنم

چانیول با خنده سری تکون داد و خودش هم کنارش نشست.
هوا خیلی سرد نبود....ولی بکهیون ترجیح میداد برای سرما نخوردن و گند نزدن به این لحظه های شیرینشون خودش رو با پتو ها گرم نگه داره.

+خب آقای پارک نمیخای امگات سورپرایزت رو بشنوه؟

چان با لبخند سری تکون داد و بعد از گفتن چشم سرورم شروع به تنظیم کردن گیتار قدیمیش کرد.

بک دستاشو زیر صورتش گذاشت و منتظر شنیدن صدای گیتار خوش رنگ الفاش شد....
ولی با شنیدن صدای گرم چانیول با حیرت و دهن باز بهش خیره شد

اوه خدای من بکهیون توقع نداشت چانیول به همراهش خودش هم بخونه.
صداش...صداش عالی بود

(بچه ها دیگه متن آهنگو براتون نمینویسم...اهنگو براتون تو‌ چنل  گذاشتم ایدیش تو بیو هست...گوش کنید مودش خوبه:) )

صداش گرم بودو بم..دلنشین و گوشنواز
طوری که دوست داشتی تا آخر عمرت بهش گوش کنی
نگاهایی که موقع گفتن I love you baby بهش مینداخت همزمان هم قلبش رو با لذت میلرزوند هم گونه هاش رو سرخ میکرد.

چانیول بعد از زدن آخرین نتش چشمهاش رو باز کرد و به چهره ی ذوق کرده و دست زدنای با افتخار بکهیونش خیره شد.
~~~~~~~~~~~~~~

هااااای گایز:)
چطوری خوشگلا
این هفته واقعا رو مخ گذشت😑
از این پارت زیاد راضی نبودم شما هم زیاد روش فوکوس نکنید به هر حال هفته ی بعد با یه حال بهتر انرژی بیشتر مینویسمش:)))
مواظب خودتون باشین
بااااای💗

me after youWhere stories live. Discover now