part36

307 98 42
                                    

{‌تــــو واســٰـــم با بقیه فرق داری!
تنها کسی که از حرف زدن باهاش خسته نمیشم،
تنها کسی که هر روز تو فکر و ذهنِ منه
تـو همونی هستی که بدون هیـچ تلاشی باعث میشی لبخند بزنم...
بی دلیل حالمو خوب میکنی و در آخر تنها کسی هستی که از دست دادنش میترسم...
پارک چانیول ۲۴نوامبر۲۰۱۹ }

‌‌(متن چک نشده اشتباهات رو نادیده بگیرید تا بعدا تصحیح بشه)

تاوان...آدما باید تاوان پس بدن..فرقیم نمیکنه گناهکار باشی یا بی گناه..چه قلبت عاشق باشه چه مثل یه سنگ سفت و یخ زده..بلاخره یه روزی یه لحظه ای باید امتحان پس بدی...

یهو چشماتو باز می‌کنی میبینی تمام خوشبختیتو ازت گرفتن
تو میمونی و یه حس درد عمیق توی قلبت...تو میمونی و حسرت...یه قلب تیکه شده که دیگه هیچوقت مثل قبل نمیتپه...آدما خیلی زود و راحت میتونن همه چی رو از دست بدن..خیلی راحت میتونن پوچ بشن و دیگه حس زندگی نداشته باشن...
کاش خدا قبل از زندگی دادن بهمون باهامون حرف میزد..
بهمون میگفت که قرار تو این دنیا چه چیزاییو تجربه کنید
کاش بهمون یه حس قوت قلب میداد...که بدونیم هر چقدر تنها باشیم و سختی بکشیم باز یه چیزی یا یه کسی هست که بهمون آرامش بده...
تو این دنیا نباید به چیزی بیش از حد دل ببندی...سرنوشت بی رحم تر از این حرفاست که ازت نگیرتش...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
-چانیول
+جانم
لباس های کوچولوی بچه رو تو کمد گذاشت بعدم به ارومی کنار الفاش نشست.شکمش دیگه به اندازه ی قابل توجهی بزرگ شده بود و یخورده راه رفتن و کار کردنو براش سخت کرده بود...البته دردی که تو پهلو ها و پاهاش می‌پیچید رو هم نمیشد نادیده گرفت...
چانیول هم هربار با دیدن صورت جمع شده از دردش با حرص ونگرانی ازش میخاست فقط استراحت کنه و راه نره...
نمیشد که کل ۹ ماه حاملگیش رو فقط یه جا دراز بکشه و بخوره و بخوابه...سرکار هم که نمیذاشت بره اوج سرگرمیش پیاده روی توی باغ پشت خونه شونو آب دادن به گل های تو باغچه شون بود...با صحبتی که با زن عموش داشت فهمید این دردا طبیعیه و چون خودش هم یه امگای نره قراره این دردا بیشتر هم بشه...

چانیول نگاهش رو از لپ تاب روی پاش گرفت و به جفت و همسر کیوتش داد..لپاش نرمتر و توپر تر شده و بود
شکمش به ناز ترین شکل ممکن بزرگ شده بود و با اون هودی زرد و شلوارک باب اسفنجیش دل الفاشو برده بود...

لبخند شیفته ای زد و دستش رو پشت کمرش انداخت و تو بغلش کشیدش..
+چی میخواستی بگی عروسک من
بک لبخندی زد و سرش رو به شونه ی الفاش تکیه داد..قبلش هنوز به این کلمه های محبت آمیز عشقش عادت نکرده بود.
-چانی کی قراره بریم دگو
همون‌طور که صفحه ی لپ تاب رو میبست جوابش رو داد:
-ظهر، چطور؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
+میخاستم قبل رفتنمون دوستم یجی رو ببینم خیلی وقته ندیدمش دلم براش تنگ شده

با خیمه زدن ناگهانی هیکل چان روی بدنش ترسیده هیییعی کشید و با چشمهای گردش به صورت جدی اما شیطون جفتش خیره شد...
-دلم تنگ شده نداریم...تو فقط حق داری دلت برای من تنگ بشه عروسک...فهمیدی؟

me after youWhere stories live. Discover now