part7

383 116 4
                                    

{اگر صد سال عمر کنی

امیدوارم من صد سال منهای یک روز زنده بمونم

تا مجبور نباشم بدون تو زندگی کنم 

پارک چانیول 31 اکتبر 2019}

شب خوبی بود

بکهیون میتونست اعتراف کنه یکی از بهترین شبای زندگیش بود

بعد از این که چانیول دوباره لباشو به کبود شدن انداخت و حسابی بین بازوهاش چلوندش که البته همون بازو ها مهمون مشت ها و نیشگون های دردناک بکهیون شده بود, شام خوشمزه ای که چان برای توت فرنگی شکموش پخته بود رو خوردن

حتی با هم فوتبال دستی هم بازی کرده بودن

بکهیون وقتی اون وسیله ی بازی رو دیده بود نتوست جلوی ذوق و بپر بپرشو بگیره و بازوی چان رو گرفته بود و مجبورش کرد باهاش بازی کنه

البته چانیول هم زیاد از اون وسیله استفاده نمیکرد چون بیشتر حکم دکور خونش رو داشت ولی خب مثل اینکه پاپیش ازش خوشش اومده بود

توی بازی عم برای اینکه دل اون کوچولو شاد باشه سعی کرده بود ازش عقب بمونه که البته پشیمون شد چون تا نیمه های شب مجبور شده بود کری هایی که واسش میخوندو گوش کنه

که اخرم نتونست اون قلدری های کیوتشو تحمل کنه و دوباره بدن فسقلیشو بین بازوهاش اسیر کردو با قلقلک دادنش و صدای خنده های قشنگش سکوت خونه رو شکوند

اخر شبشونم با دیدن برنامه ریلیتی شوی مورد علاقه ی بکهیون گذروندن

که البته فقط بکهیون داشت نگاه میکرد چون چانیول فقط به لبخند زیبای توت فرنگیش خیره بود

معمولا این موقع های شب باید با لیوانی مشروب و سر دردی وحشتناک به فکر نقشه هایی که برای نابودی پدرش میکشید فکر میکرد

ولی الان...

یه فرشته ی خوشگل تو بغلش لم داده و از بستنی کاکاعوییش میخورد و به زوج بی نمکی که داشتن با هم مسابقه میدادن میخندید

خودشم که اصلا قابلیت برداشتن نگاهش از روی اون چهره ی زیباشو نداشت

چانیول داشت به اینده فکر میکرد

مطمعنا اگر پارک مینهو از وجود بکهیون با خبر میشد راحتشون نمیذاشت

اون مرد منتظر یه نقطه ضعف کوچیک ازش بود تا گیرش بندازه

بکهیون نقطه ضعفش نیست شادیو و امید زندگیشه

اجازه نمیداد کسی بهش اسیب بزنه هیچکس...حتی خودش

به چهره ی با نمکش خیره شدو ناخوداگاه لبخند زدی

با شنیدن صدای خندش دلش ضعف رفت براش خم شد بوسه ی محکمی رو موهای خوشبو و ابریشمیش گذاشت

me after youWhere stories live. Discover now