part8

361 105 7
                                    

{وقتی فهمیدم عاشقت شدم که
فهمیدم دیگه دوست ندارم بخابم
چون واقعیت خیلی شیرین تر از رویاهام شده
پارک چانیول ۳۱ اکتبر2019}

بعد از خوردن صبحانشون که بکهیون میتونست اعتراف کنه یکی از دلچسب ترین صبحانه هایی بود که تو عمرش خورده بود اماده شدند که چانیول هم بکهیون رو به محل کارش برسونه هم خودش به شرکت بره

توی ماشین چان دست خوشگل و ظریف امگارو روی دنده ی ماشین زیر دستای خودش گذاشت و با  انگشتاش نوازشش میکردو با لبخند به خاطرات نوجوونی امگا با خوانواده ی عموی عزیزش گوش میداد

یه جاهایی از شدت شیطنت های توت فرنگیش صدای خندش فضای ماشین رو پر میکرد
برای مثال بکهیون برای انتقام از اجوشی عتیقه فروش سر کوچشون که خیلی هم بدخلاقو اخمو بود و برای اینکه نزاره دیگه بکهیون جلوی مغازش با دوستاش فوتبال بازی کنه توپ فوتبال چهل تیکشو که با کلی دردسر تونسته بود عموشو راضی کنه براش بخره رو جلوی چشمهاش پاره کرد ولی بکهیون کوچولو ساکت ننشست و یه روز که اجوشی پیر حواسش نبود تخته چوبی رو که روش رو با کلی از میخای تیز پر کرده بود رو روی صندلیش گذاشت و خب بعدش ..
قابل حدسه.
اون پیر خرفت با چشمهایی سرخ از عصبانیت و دستایی که پشتش درحال ماساژ باسن دردناکش بود چغولیش رو پیش عموش کرد
خب البته که عموش هم تنبیه ش کرد ولی بازم از انتقام موفقیت امیزش خوشحال و راضی بود

چانیول خنده ای کردو پشت دست نرمش رو بوسه ای گذاشت و گفت:
-خب اینطور که معلومه یه توت فرنگی انتقام جو گیرم اومده باید حواسمو جمع کنم اره؟
بکهیون خنده ی شیرینی کردو با چهره ی شیطونش گفت:
+نخیرم خشم من هیچوقت دامن گیره یه الفای جذاب و جنتلمنو مهربونی که بوسه هاش شیرینه و غذاهای به شدت خوشمزه هم درست میکنه رو نمیگیره
چان خنده ای کرد و به سرعت چونه ی بکهیون رو سمت خودش گرفت و بوسه ی محکمی روی گونه ی هلوییش گذاشت
-من با اون زبون شیرینت چیکار کنم اخه کوچولوی من
بکهیون شونه هاش رو بالا انداختو و گفت:ازش لذت ببر
چان بعد از نیم نگاهی به امگا نیشخندی زد و زیر لب گفت:مطمعن باش میبرم

بکهیون دست چان رو میون انگشتاش فشار ارومی داد و گفت:
+ چانی دیروز خیلی خوب بود حتی میتونم بگم یکی از بهترین روزای عمرم بود تو تموم لحظه هایی که با تو بودم خوشحال بودم و قلبم برای این خوشحالی میتپید ..من از این که باهات اشنا شدم خیلی خوشحالم
بک به نیم رخ جذاب الفاش نگاهی انداخت و قبل از اینکه پشیمون بشه خم شد و بوسه ای روی گونش گذاشت
سریع سره جاش نشست و به بیرون خیره شد
با اینکه دیشب کلی همو بوسیده بودن ولی خب بازم نمیتونست جلوی خجالتشو بگیره
دلش میخاست بهش بگه دوست دارم
دلش میخاست بهش بگه تو جفت سرنوشت منی و از این بابت خیلی خوشحالم ولی..
میترسید.
مترسید چانیول از اینکه جفت همن خوشش نیاد .میترسید قصد الفا از رابطه باهاش فقط یه دوستیه ساده باشه و نخاد تموم عمرشو باهاش بگذرونه
لبشو گزید و به نیم رخ چان نگاهی انداخت.
جدی به روبه روش خیره بود.لحظه ای ترسید.نکنه با حرفاش اذیتش کرده باشه
+چچانی
چانیول بدون اینکه نگاهی بهش بندازه خیابون رو دور زد
بکهیون مضطرب گفت:
+چان چرا دور زدی من دیرم شده باید برم مغازه
چان نیم نگاهی بهش انداختو گفت:
-برمگیردیم خونه پشیمون شدم میخام کار دیشبمو تموم کنم توی کوچولوی لعنتی با حرفاتو کارات همش قلبمو میلزونی منم تا تورو مال خودم نکنم اروم نمیشم
بکهیون با اینکه قلب خودش هم از شدت تپش در حال ویبره بود و حتی ته دلش هم میخاست با الفا دوباره به خونه برگردن و به پیشنهاد چان عمل کنن
ولی خنده ی بلندی کرد و دستشو روی بازوی عضلانیش به حالت نوازش کشیدو گفت:
+اینو مطمعن باش به غیر مال تو بودن اصلا فکر نمیکنم عزیزم
با لبخند شیطونی ادامه داد:
و اینکه مطمعن باش اتفاقی که قرار بود دیشب بیوفته در اینده ای زود اتفاق میوفته بهت قول میدم عزیزم
چان لبخند ارومو شیفته ای روی لباش اومد
به چشمهای خوشگل امگا خیره شد
براش میمرد
برای این فرشته میمرد
شاید سرنوشت برای هر دوشون جفتی دیگه تایین کرده باشه
ولی اصلا براش مهم نبود
فقط اینو میدونست نمیتونست دیگه از این چشمها دل بکنه
بکهیون لبخند عاشقی به چهره ی زیبای الفاش زد و با شیطنت گفت:
+خب جناب دوست پسر زود تر لطفا من رو به محل کارم برسون که به شدت دیرم شده
چان بعد از زدن بوسه ای به گونه ی توت فرنگیش گفت:اطاعت میشه سرورم

me after youWhere stories live. Discover now