part13

334 108 3
                                    

{بند دل من به لبخند های تو بنده..

برای دوست داشتنت اما به لبخند هات نه..

به دلت نیاز دارم

بیون بکهیون 7 نوامبر 2019}

چان با سرعت توی جاده ی قدیمی و بیابونی میروند

حس میکرد قراره سرنخ بزرگی نسیبشون بشه

برای فهمیدنش دل تو دلش نبود..

مطمعن بود توی اون انبار چیزی برای شکست دادن پارک مینهو وجود داره

نگاهی به لوکیشنی که کریس براش فرستاد انداخت

دیگه رسیده بود.نگاهی به اطرافش انداخت

چند متر جلو تر تونست ماشین کریس رو ببینه

کریس که به ماشینش تکیه زده بود با دیدن چان دستی براش تکون داد و اشاره کرد بیاد طرفش

چان ماشین رو کنارش پارک کرد و پیاده شد.

با اینکه تو فصل زمستون بودن ولی باز هم تابش شدید نور خورشید کلافشون کرده بود

چان به اطرافش نگاهی کرد وبا ندیدن کسی رو به کریس گفت:

-پس بقیه کجان چرا هیچکس نیست

کریس تکیه شو از ماشین گرفت و به سمت در راننده رفت در همون حین گفت:

+همشونو گذاشتم اطراف انبار حواسشون به اوضاع باشه

به چان هم اشاره کرد که سوار بشه.

ولی خودش ثابت موند. نمیدونست چطور براش توضیح بده

با شناختی که از چانیول داشت مطمعن بود با دیدن ادمای اون انبار نمیتونه خودشو کنترل کنه و اوضاع رو بدتر میکرد

قبل از اینکه چان سوار بشه گفت:

+چان صبر کن..ببین میخام از همین الان بهت بگم اون انبار وضع خوبی نداره و اتفاقات جالبی توش نمیفته پس ازت خواهش میکنم با دیدن اونجا سعی کن کار اشتباهی نکنی

چان نگاه متعجبشو به کریس دوخت.یعنی چه اتفاقی تو اون انبار لعنتی میوفته که کریس رو اینطوری نگران کرده؟

سری تکون داد و با فکری مشغول و نگران سوار ماشین شد.

بعد از حرکت ماشین نگاه جفتشون به جاده ی بیابونی دوخته شد

تو ی جاده ی قدیمی و دور افتاده که حتی اسفالتش هم داغون بود..چان مطمعن بود توی اون انبار اتفاقای خوبی نمیوفته

بعد از طی یه مسیر ده دقیقه ای کریس ماشین رو کنار ون هایی که متعلق به افراد خودشون بود پارک کرد

چانیول به همراه کریس از ماشین پیاده شدن و سری برای افرادشون که به احترامشون خم میشدن تکون دادن

me after youWhere stories live. Discover now