_2_

901 179 100
                                    

فشار انگشتای بلند و قدرتمندشو دور مچ دست اون فرد بیشتر کرد‌‌..
پوست نیمه برنز اون شخص رو به بنفش میرفت و لرزش زیاد دستش نشون از زیاد بودن نیروش بود،مطمئنا حالا حالا ها تا صدای ترک برداشتن استخون اون دست رو نمیشنید ول کنش نبود!

انگاری که تازه به دنیا برگرده به سرعت رنگ نگاه بنفشش محو شد و نفس زنان به روبروش که گلدون گوشه اتاق کار بود زل زد‌.
اما هنوزم قصدش خورد کردن دست مردی بود که جیکشم در نمی‌اومد...

داشت چیکار میکرد...؟

آها...
اون صدا...

***

؟؟:عقب مونده هرزه!!!

*زوزه بلند!!

***

انگاری با شنیدن اون صدای گوش خراش،آلفاش رم و شروع به غرش کرد و مثل وحشیا به دست منشی پدرش چنگ زد!

قطره عرقی از روی پوست برنز و خوش رنگش به سمت پایین سرازیر شد و پلک چشمای آهو شکل و گیراش کمی لرزیدن..
لبای قلمی و خوش فرمش رو به هم فشورد، با اخم ترسیده و متعجبی به امگایی که از شدت ترس توی خودش جمع شده بود نگاهی کرد...

اون چشمای معصوم و خیس خیلی ملایم باز شدن و عنبیه های نقره ای و خوش رنگشون مردمکای لرزون خودشو هدف گرفتن..

زیبا بودن..
تو دل برو..
خواستنی..

این پسر کی بود؟

چرا انقدر تن ظریفش کشش داشت؟

چرا میتونست صدای گرگشو بشنوه؟

چرا دلش میخواست اینچ به اینچ بدنشو به نام خودش کنه..؟

چرا آلفاش فریاد میکشید اون امگارو مال خودت کن؟!

چرا_

؟؟:اوه!!چه به موقع!

با صدای پدرش مچ دست منشیشونو رها کرد و نیم نگاهی به چهره ترسیدش انداخت.بایدم از ارشد و رده بالاش بترسه!
کمی عقب کشید و اخم جدی کرد‌‌‌..
با اینکه داشت گوشه ذهنش علت واکنش یهوییشو بررسی میکرد اما به حرفای والدش گوش فرا داد.

؟؟:آلفای قدرتمندم!معرفی میکنم...امگای آیندت!

_یه امگای...نر؟

با سوال بی حس آلفای ارشد منشی تعظیم کوتاهی کرد و به سمت در فرار کرد.

_کجا...؟

مرد پلک طولانی زد:
بی-بیرون...مزاحم بحث های خانوادگیتون نمیشم..

سعی کرد موادبانه بگه تا فقط اجازه خروجشو بدن..همیشه خدا وقتی نزدیک اون آلفا بود اسکلت بندی تنشو به لرزه مینداخت..
جوری اون ذرات درخشان محو بنفش رنگش به مغزش نفوذ میکردن که انگار لخت جلوش ایستاده و امگاهای هرزه حرم سراش سوزنای تیز زینتیشونو با خنده های کریحشون توی تمامی نقاط پوستش فرو میکنن...

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now