_19_

332 62 34
                                    





خودشو به سرامیک پشت سرش کوبید.

دیگه نمیتونست

شلوارشو کاملا در آورد و نگاهی به ویبراتور روبروش انداخت.

توی انگشتای بلندش تکونیش داد و بسته لوب رو از روی سینک برداشت.ویبراتور رو کامل چرب کرد.سمت حفره سرخش که همین الانم اسلیک ازش میچکید برد.

ورود یکدفعه اون دستگاه ناله بلندشو در آورد.با یاد آوری اینکه کجاعه لباشو محکم گاز گرفت و خودشو روی دیوار بالا و پایین کرد.کافی نبود...

؟؟:یونگی؟؟حالت خوبه؟؟؟

"خودشه...آلفا~~"

"وقتشه بهش نشون بدیم چه امگای فوق العاده ای هستیم~"

توی این زندگی مزخرفش هیچ مشکل خاصی نداشت فقط مشکل بزرگ و اصلیش هیتای چند ماه درمیونش بودن..دیر به دیر میومدن یا اگه سر میرسیدن نابودش میکردن!مزخرف ترین بخششم اینجاعه که هر چی سنش بالاتر میره نیازاشم بیشتر میشن!

حالا که شانس در خونشو زده...

میتونست آلفای پشت در رو شکار کنه~

در دستشویی رو به سرعت باز کرد و هوسوک رو از یقه داخل کشید.به سرامیک سفید و یکدستی که خودش بهش تکیه داده بود چسبوندش و نیپلای سیخ شدشو به تیشرت آلفا مالوند.

_یو-یو-یونگی؟؟

آلفا با دیدن رونای لخت امگا به سرعت سرشو بالا گرفت و دمای بدنش یک لحظه سر کشید:
یونگی...تو...تو.._

امگا آه داغ و از روی تحریکی کشید:
هوسوک...به..به کمکت احتیاج دارم~

پسر قد بلند امگا رو کمی از خودش فاصله داد و با صورتی قرمز شده نالید:
منظورت چیه؟؟؟من..من_

+خفه شو هوسوک...یا همین الان گرگمو خفه میکنی یا خودم دیکتو خشک میکنم!!!!!

آلفا آب دهنی راهی گلوش کرد:
تو-تو-تو...تو الان سر عقلت نیستی...اگه بعدا پشیمون بشی چی؟؟

یونگی چشمی چرخوند و غرید!خودشو محکم تر به آلفا چسبوند و زمزمه کرد:
انقدر احمقی که اصلا متوجه نشدی از موقعی که تبدیل به امگا شدم روت کراش دارم خنگ خدا!نصف دوست دخترای ایکبیریتو خودم پروندم آقااا!!

هوسوک اولش کمی با بهت توی چشمای امگای عصبانی نگاه کرد:
تو...روی من؟


امگا آهی کشید و بدون هیچ اخطاری لباشو روی لبای هوسوک نشوند.با زبون کوچولو و شیرینش دندونا و لثه آلفا رو لیس میزد و دستاش بی قرار همه جا میخزیدن.بعد از مک وحشی و خشنی عقب کشید و گفت:
حالا باورت شد؟آره هوسوک!دلم میخواد توله های مغز فندقیتو من بزرگ کنم!نه اون امگاهای بی لیاقت چسی!!!

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now