_40_s4:end

424 50 49
                                    

عصای دستشو بالا آورد!!
دندون قروچه ای کرد و فریاد کشید:
هر چه سریعتر مارو از این خواب هالووینی بیرون بکش!!

هیون سه بلند زیر خنده زد‌‌‌...
چهرش رو نمیتونست تشخیص بده.مثل کاراکترای فرعی کمیکا نه چشمی داشت نه بینی نه لبی ، اما لبخند بزرگ باز شده تا بنا گوشش معلوم بود!!
با هجوم یه عالمه خرگوش شیطانی به سمتش ناباور بهشون نگاه کرد!!اینا...اینا هیبریدن درسته؟هیبریدای برده!نمیتونه بهشون آسیبی بزنه!!سریعا روشو برگردوند تا فرار کن_

توی بغل شخصی فرو رفت~
آروم عقب اومد.
به چشمای مهربون و خمار اون فرد زل زد.
هیونجین لبخند بزرگی براش زد:
جوجه~

خرگوشای شیطانی سیاه رنگ ، با چشمای سرخ ، دندونای تیز و کف هاری دور دهنشون محو شدن و فلیکس...فقط مرد روبروشو دید~
لباسای جادوگریش محوشون زد..حالا با یه شلوارک و لباس لش عادی بود.انگشتای گرم و بلند هیونجین میون موهاش خزیدن.
یه چشمشو بست و فشار سرشو سمت قسمتی که داره نوازش میشه بیشتر کرد~

هیو:جوجه...با بابات صحبت کردم!

کم کم فضای سفید و رمانتیک اطرافش رو به خاکستری رفت‌.
متعجب شد:
چی..؟

هیونجین با چهره ای عادی گفت:
اون ازت شاکیه...فلیکس...تو اونو کشتی!!مقصر تویی!!

اون پسر وحشیانه عقب هلش داد:
تو یه قاتلیییی!!!چطور تونستی با من بخوابی و عشق منو دریافت کنی؟!؟!؟!

فلیکس با دیدن اندام لختش ناباور خودشو پوشوند!اینجا چه خبره؟؟مگه بیدار نشد؟؟حتی لباسایی که شب باهاشون خوابید تنش بود!روی تخت دراز کشیده بودن!هیونجین ییدارش کرد!!

هیونجین پوزخندی زد:
درست...مثل یه هرزه...

روی سند رقص باری سقوط کرد~
صدای پچ پچا بالا رفت.پسری روبروش نشسته و پا رو پا انداخته بود.از گیلاسش مینوشید و تیپ و سر هیکل عادی اما گرونی داشت!

هی...

این همون رقاص و خواننده__

پسر جادوگر موهای یخی کوتاهشو از جلوی چشماش کنار زد.
نگاه سرخ و خمارشو به تن لختش قفل کرد.
مردم زیر خنده زدن!!
گوشیاشونو بیرون کشیدن تا فیلم و عکس بگیرن!

اون پسر آروم گفت:
فرد روبروتون کسیه که قرار بود ماسولسا باشه~
پسری که پدرشو برای جادوگر نشدن کشت!
گرگینه بی نوایی رو زخمی و خسته برد به عمارتش...
و گولش زد و اون رو ماسولسا کرد~

جادوگر مو رنگی خندید.سرشو کمی بالا پرتاب کرد و گیلاسشو روی میز کنارش قرار داد:
یه چیز جالب...اون گرگینه بیچاره رو به زور عاشق خودش کرد~
خدا میدونه اون بیچاره داره با عذاب زندگی میکنه یا نه~...

پسر قد کوتاه از جاش بلند شد.کت خز دار کلاسیکشو از تن خودش بیرون کشید و سمت سِند اجرا راه افتاد.
چکمه هاش...صدای تِق تِق ترسناکی داشتن...صدای خنده و لبخندای
خوار و پست کننده حضار آروم گرفت و محو شد.
کت گرم جادوگر روی شونه هاش نشست.
ناباور به چهرش زل زد...
اون هیونجینه!دیگه خبری از جادوگر اون شبی نیست~
هیونجین نگران شروع کرد به تکون دادن شونه هاش:
جوجه~...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 17, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now