_26_

190 39 55
                                    



پسر دانشجو با دیدن دور شدن استادش همراه اون آلفای دورگه و امگای پشت سرش گوشیشو از توی جیبش در آورد.شماره سه رو دوبار زد و برای بار سوم فشوردش..صفحه گوشیش مشکی شد و اون وسیله سبک رو کنار گوشش قرارش داد.بعد از چند بار بوق و پیچیدن صدای خش خش گفت:
نامجون رو پیدا کردن...اما خبری از ارشد نیست...







انگشتای بلند و کشیدش با لمس هر پست و بلندی دیوار خیس و نمدار راهروی تونل مانند،بالا و پایین میشدن.
هوا دم و خفه بود،اما تک تک استخونای بدنت از شدت سرما تیر میکشیدن.
صدای چکیدن قطرات اب توی چاله های ریز و درشت روی زمین خیس ، توی اون مکان تاریک و دراز اکو میشدن.
اما علاوه بر صدای قطرات ، صدای پاشنه های کفش شخص دیگری هم به گوش میرسید..
صدای پایی که از سرعت کمش و دیر به دیر رسیدن صداش تردید و نابلدیشو خبر میرسوندن.
اینکه اولین بارشه به اینجا اومده و هیچ خبر نداره پایان تونل چه اتفاقی قراره بیوفته و کجا سر در بیاره...
اما از نظر جادوگرا....
این صدای پا صدای تِق تِق قدمای علت مرگشون بود..
چون هیچ جادوگری کفش صدا دار به پا نمیکنه ، هیچ جادوگری انقدر یه حرکت رو لفتش نمیده و هیچ جادوگری...در عین بی خبری انقدر مطمئن و استوار آروم و یواش..سراغشون نمیاد..
ولی نه جادوگری بود که بفهمه یه نفوذی پیدا شده..
و نه کسی بهشون خبر رسونده بود با حرفای امروزشون قراره این فرد بیگانه رو اتیشی کنن...

مرد سیاهپوش بدون اینکه شنلشو از سرش جدا کنه با تن صدایی آروم فریاد زد:
چرا روی اون آلفای عوضی خودتو انداختی؟از کجا بهت شک نکنم که چیزی بهش نگفتی!

؟؟:من هیچی بهش نگفتم..

؟:از کجا باور کنم؟

؟؟:فقط بهش گفتم ولم کنه و بره...همین...

؟:نباید از چیزی خبر دار بشه!فعلا ازش دور بمون..شاید نیاز بشه بهشون نفوذ کنی و بفهمی جادوگرای اون بعد رو چطوری بیاریم اینجا..تو خبر نداری؟؟مطمئن باشم؟

؟؟:من...هیچ خبری ندارم..

؟:عجیبه...اونا بخاطر تو ساخت این دنیا رو برنامه ریختن و خبر نداری چطور به اون بُعد موازی وصل شیم هوم؟؟

؟؟:من...از هیچی اطلاع ندارم...

؟:هاه~....دیگه نبینم اینطور نزدیکش بشی..بیشتر از خودت دورش کن!اما نه به قدری که بعدا بهش احتیاج شد کاملا از دستش بدی!
یادت که نرفته حتی اگه بشه باید اغواشم کنی هرزه کوچولو...

پسر زانو زده توی نور خفیفی که از پنجره کوچیک و چوبی بالا سرش موهای مشکی خوشرنگشو درخشان و چهرشو با سایه پوشونده بود پوزخندی زد:
منو از رابطه با آلفام نترسون...

؟:فعلا که امگای مایی و به کسی تعلق نداری.‌.بعد از این همه سال بازم اونو آلفای خودت میبینی؟بیخیال منم بودم قالشو میزدم و با یه نفر دیگه تو رابطه میرفتم.

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now