_17_

408 70 41
                                    

در اتاقشون رو بست و خیلی آروم قفلشو چرخوند.سمت امگای بی قرار سمت تخت رفت.جیمین از اول شبه روی تخت دو نفره اتاق مهمون به خودش میپیچید و مثل بچه ای که حوصلش سر رفته اما مجبوره کل مسیر چند ساعته رو بدون هیچ کار خاصی پشت ماشین بشینه وول میخورد.گوش و دمشو بیرون انداخت و با لب و لوچه ای آویزون و چشمایی متملمس نالید:
آلفا~من...من .. احساس امنیت ندارم!

فقط چند ثانیه نیاز بود تا تهیونگ متوجه موضوع بشه و پوزخند زیبایی روی لباش جا خشک کنه.سمت پسرک راه افتاد و روبروش روی تخت نشست.امگا کوچولوشو روی پاهاش قرار داد و بوسه عمیقی از لب پایینش گرفت:
اومم~بزار حدس بزنم...بیبی موچی من میخواد نست درست کنه نه؟

+ن-نست...؟

تهیونگ جیمین رو روی ملافه تمیز و سفید تخت خوابوند و روبروش لب زد:
با لباسای آلفا و چیزایی که بهم تعلق دارن...بالشت و پتو و وسایل دیگه یه لونه خوشکل برای خودت درست میکنی..یه جای مخصوص و نرم برای آرامشت...و...

تهیونگ بدون اینکه ادامه بده بیخیال جملش شد و صاف نشست.
گوشه های لباسشو گرفت و از تنش بیرونش کشید.امگاش به آرومی بلند شد و تی شرت آلفا رو گرفت..بینیشو میون الیافش فرو کرد...

بوی خوبی میده..

با چشمایی خوشحال و خمار منظورشو به آلفاش رسوند.بایددد برای خودش نست میساخت_









انگشتای کوچولو و گیگیلش دونه دونه پارچه های با توناژ دارک توی آغوششو دور خودش میچیدن.اگه یکی جاش بد بود برش میداشت و بعد از کلی فکر کردن اونو جای دیگه ای قرار میداد و مکانشو برانداز میکرد.کلا هشت تا بالشت دورشو پر کرده بودن و تعداد لباسای آلفا کم بودن.پس همش بد عنقی میکرد و ترتیب رو بهم میریخت و دوباره شروع به چیدن میکرد.

۳۰ دقیقه ای گذشت...

و تهیونگ بدون هیچ اعتراضی ، بی صدا به دیوار تکیه و دستاشو توی هم قفل کرده بود.تماشای امگای ضریف و زیباش موقع چیدن نستش...عجیب ترین،در عین حال مفرح ترین کاری بود که تا حالا تونسته انجام بده..اینکه در اوج خماری و هیتش میخواد یه مکان برای گذروندن روزاش درست کنه تا آلفاهای دیگه به مکان امنش تجاوز نکنن...

همانند تصور یه امگای چشم نواز در حالی که توی لونه درخشان و نرم و گرمش خوابیده زیبا و دلنشین بود~
بالاخره امگا این اجازه رو به خودش داد تا برای پایان کار خودش توی لونه تنگ و دلنشینش دراز بکشه..اما انگار یه چیزی کم بود‌.

به چشمای بنفش و هیز آلفاش نگاهی انداخت.

از همون اول تماشاش میکرد..

و برای نگه داشتن احترامش سکوت کرده بود.

دمشو تکونی داد و بلند شد.دستاشو به نشونه بغل باز کرد و آلفای از خدا خواستشم سمتش هجوم آورد!

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now