_18_

326 67 14
                                    




دستی روی چهره مظلوم و غرق در خوابش کشید..

لبخندی بزرگ روی لب های قلمیش کاشته شد.

بالاخره موفق به حک کردن یه خاطره عالی توی این چندین ماه درون ذهن امگای بیچارش شد.

دستی روی کبودی کنار خط فک محو جیمین کشید و دستشو پایین تر سوق داد..لاو مارکایی که با تمام وجود میزاشت در حالی که گرگش نعره میکشید

"محکم تر!!!"

"باید نشون بدیم امگا مال کیه!!!"

روی مارکش توقف کرد و چشمی روی هم گذاشت..

دوسش داشت...

کشش و گرمایی که جای گازش ازش خارج میشه و بهش یادآوری میکنه هیچ بنی بشری اجازه نزدیک شدن به داراییتو نداره.خوشحال بود یه بهونه برای پرخشاگری گرگش روی بقیه پیدا کرده.چون میتونست مارک رو بهونه کنه و خشمش رو روی افرادی که قصد نزدیک شدن به امگاشو دارن خالی کنه.

شاید یکم خبیثانه به نظر برسه..اما با اینکار میتونست دیگه حسودی نکنه و به هر کی که خوشش نمیاد اما امگاش بهش لبخند میزنه و رو میده ، تذکر بده نزدیک داراییش نشه و مهره قدرتشو وسط صفحه شطرنجی بنشونه...

این حسی بود که مارک یک امگا به یه آلفا دست میداد!

احساس محافظ بودن و قدرت..

اما حیف...

حیف که الان باید از این چهره زیبا بزنه و نمیتونه به تماشاش بشینه..

و نمیتونه به اندازه کافی چهره زیبا و بی نقص امگاشو توی ذهنش به خاطر بسپاره.

پتو رو روی بدن مملو از کبودی های زینتیش بالا کشید و حتی یقه لباسشم درست کرد.با نفس عمیق و ملچ و ملوچ امگاش خنده ریزی کرد و بوسه نرم و آرومی روی گوشه چشم چپ جیمین نشوند:
زودی برمیگردم...

از روی زانوهاش بلند شد و ملافه نرم و گرم امگاشو دور زد.از اتاق خارج شد ، اما قبل از اون نیم نگاهی به افراد خوابیده در اتاق انداخت.....

صدای جنگل شمالی در عین حال دلهره اور بودنش زیبا و دلنشین بود...

نمیدونست چرا این جمله بی ربط رو توی ذهنش گفت...شاید میخواست حواسشو از هدفی که دوست نداره سمتش بره دور کنه.
اما باید میرفت...به حساب عوضیای بیرون میرسید و دوباره برمیگشت...تا جبران کنه...انجام نداده هاشو انجام بده و امگاشو کنار خودش نگه داره.

از کلبه بیرون زد و به سمت شهر راهی شد.

حالا نوبت گرفتن انتقام بود...

اما این انتقام نیازمند کمی زمان بود.

♡♡♡

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now