_6_

680 136 62
                                    

با چنگالش کمی از چیز کیک ساده روبروشو برش داد و روی سطح خالی بشقاب انداخت.
وسیله چهارشاخه توی دستشو بالا و پایین میبرد و سوراخای متعددی با اندازه هایی یکسان درست میکرد.

تقریبا اون تیکه رو کاملا له کرده بود که با عطسه کیوت امگا نگاه سردشو بالا داد تا چهره پسرک رو از نظر بگذرونه.

اما جیمین به سرعت سرشو انداخت و 'ببخشید' سریعی گفت.
با لرزش گوشیش چنگال رو رها کرد و اونو از تو جیبش در آورد..

نامجون بود.دکمه سبز رنگ رو به سمت بالا کشید و اونو کنار گوشش قرار داد:
چی شده؟

نام:سلام منم خوبم مرسی!

صدای حرصی نامجون باعث میشد بتونه به راحتی اخمشو از پشت گوشی تصور کنه..اما واقعا حوصله نداشت پس فقط گفت:
کاری نداری قطع کنم_

نام:آه...حال جین بد شده بود رفتیم بیرون،به چانیول هم زنگ زدم تب و لرز شدیدی کرده و میگه جدیدا حالش زیاد ردیف نیست..
خبری...از فوت بابا نداشت...
حال خودت...چطوره؟

حالش؟احساس سنگ بودن میکرد...نمیدونست باید الان بخاطر تنها موندنش بزنه زیر گریه یا از اینکه فقط پدرشو به چشم سرپرستا میدیده به احترامش یه چند روزی سیاه بپوشه..

آره دیگه تنها..

نامجون که برمیگرده ایتالیا...

و خودش اینجا_

هی...

نگاه عمیقی به امگای روبروش انداخت...

جیمین با ذوق و شوق و اخمی کیوت همینطور از چیزکیک روبروشو تو دهنش میکرد و پنهانی از روی لذت چشماشو روی هم میکوبید..

پسری که توی این چند روز مطمئنا چرت ترین روزاشو باهاش گذرونده..

کسی که نه دلش میاد اذیتش کنه و مثل بقیه سکس پارتنراش باهاش رفتار کنه،

نه میتونه به عنوان جفت خودش بپذیرتش و مسئولیتاشو به عهده بگیره...

یکمم این وضعیت رو تقصیر جیمین مینداخت..چون مطمئنا خودشم حالیش نبود الان موقعیتش چیه که تکلیفشونو روشن کنن..

الان موقعیت تهیونگ جوری بود که پدرش یه یار شخصی بهش هدیه داده ، نه میتونه به چشم همسر ببینتش نه به چشم دوست..
مثل این میموند که آلفای مسن خبر داشته قراره به این زودیا بره و یه همدم کیوت و سازگار براش پیدا کرده...

باید چیکار میکرد؟

_بهتر از تو نیست..من- یعنی..ما..میریم بیرون...اگه برگشتید شاید نبودیم...

نام:هوومم...ایشونی همونی نیست که جلومو گرفت و بهم گفت این یه ازدواج اجباریه؟

فلش بک*

توی آشپزخونه لیوان آبشو سر کشید و به ساعت نگاهی انداخت‌..

ساعت دو بود و دوتا برادر تصادفی با هم اومده بودن آب بخورن...
نامجون لیوانشو توی ظرف شویی گذاشت و سمت برادرش برگشت.تو فکر بود:
به چی فکر میکنی؟

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now