_7_

617 138 156
                                    

*فلش بک



با ضربه تقریبا محکم خدمتکار به سرش ، نگاهشو به زمین داد.

؟؟:این همه زحمت کشیدم غذا درست کردم حتی بهش لبم نزدی!
بجاش واسه من باهاش شکلک ساخته!!برو خداتو شکر کن حداقل یه غذایی برات میارم وگرنه همینشم نداشتی!

جیم:ببخشید...

؟؟:همین؟تموم شد؟یه ببخشید و تموم؟؟

با ضربه دوباره ای سر امگا رو تکونی داد و غرید:
فقط یه ببخشید؟؟؟

ضربه دوباره:
همین یه ببخشید؟؟؟

ضربه ای دوباره:
فقط همین؟؟؟یه ببخشید؟؟؟؟

سینی غذا رو با پا هل داد و کمی از آبمیوه روی لباس جیمین ریخت:
کوفت کن تا نمردی اسکلت!!

خدمتکار هوفی کشید و عصبی سمت در رفت:
الهه ماه!مگه من چه گناهی کردم که باید با یه هرزه نحس همصحبت بشم؟؟؟

هرزه؟

هرزه دیگه چیه...؟

چرا وقتی این زن میمومد همیشه داغ دلیشو رو سرش خالی میکرد..؟

اصلا هرزه چه معنی میداد که همیشه با این اسم صداش میزد؟
خیلی دوست داشت بپرسه..

اما وقتی ابروهای در هم گره خورده زن رو میدید لال مونی میگرفت و میترسید چیزی بهش بگه!

با کوبیده شدن در به چهارچوبش از شدت ترس توی خودش جمع شد و بدنش تشنج کوتاهی رو رد کرد.
دفتر کنارشو برداشت و نگاهی به قلبای متعدد آبی رنگی که در تمامی نقاط میون کلمات کتاب زیست شناسیش به چشم میخورد انداخت:
ولی...من فکر کردم همه ی آدما قلب دوست دارن...

نگاهی به پوره سرد شده که با قاشقش طرح کج و کوله اما با حوصله قلب انداخته بود کرد.قاشق رو برداشت و کمی از اون غذای تکراری رو توی دهنش برد...

لقمه دیگه ای رو برداشت و به زور خورد...

بی نمک بود..

بی مزه بود..

سرد بود..

درست مثل زندگی مزخرفش..

اصلا میتونست اسمشو زندگی بزاره؟

یعنی...همه ی آدما از بچگی توی اتاقای اینشکلی حبس میشدن و کتک میخوردن؟

با احساس بالا زدن غذای هنوز پایین نرفته توی مریش سمت دستشویی هجوم برد و هر چی بود و نبود رو آورد بالا.

عقب کشید و با خوردن چشمش به قطرات پخش شده خون مردمکاش لرزیدن و آهی کشید..

خوب خبر داشت برای چیه...توی کتاباش خونده بود غذا نخوردن و رژیمای سنگین و بد غذایی چه بلاهای بدی سر بدن میارن..
یکیشونم همین زخم معده و خونریزی بود.فلاشر رو زد و عقب کشید.به کاشی پشت سرش تکیه داد و دستی به مچ پای زخم شدش کشید..

《MY PRETY LUNA》[vmin]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz