_25_

207 44 67
                                    




هیونجین نگاه خمار و نامطمئنشو به مرد روبروش داد...

آلفای روبروش...
فردی نبود که میشناخت.

ترس

تردید

فرار

شک

استرس

نمونه هایی از ویژگی های تهیونگ این جهان بود..

اما حالا...

ته:میخوام...از بین ببریش..

آلفای مو قرمز سری تکون داد..
خب آره آلفا
از موقعی که خاطراتش به سرش هجوم آوردن ویژگی های آلفاها هم گرفته بود.مثل فورمون تمشک جنگلی خیسش ، دوره رات ، شنوایی قوی ، بینایی واضح تر ، بویایی بهتر..
زیادم تعجب نکرد...
یعنی اصلا نکرد
به هر حال توی خاطرات هیونجین بُعد قبلی یه آلفای چند هزار ساله بوده!

هیو:تهیونگ...میدونم از شخصیت الانت بدت میاد..میدونم نمیخوای ضعیف و....ترسو باشی ، ولی با این کار خاطرات این دنیات میپره!

ته:برام مهم نیست...همون اولشم به اینجا تعلق نداشتم!

هیو:با...باشه...

دست تهیونگ رو چسبید.نفس عمیقی کشید.

پنجره اتاق به دیوار به سمت چپ روی چرخای لولاش سر خورد و محکم به دیوار کوبیده شد!
باد شدیدی توی اتاق پیچید و گلای بابونه تازه چیده شده توی گلدون به پرواز در اومدن و دور اون دوتا آلفای قد بلند پیچیدن.
هیونجین چشماش کاملا به رنگ خون در اومده بودن و مردمک یا عنبیه ای دیده نمیشد که بشه گفت به جایی نگاه میکنه.فشار دستش روی دست تهیونگ زیاد شد.شروع کرد به زمزمه کردن.از نیروی زیاد جادو کنترل کالبد بیرونیش سخت و به همین دلیل دم بلند و گوشای بزرگش ظاهر شده بودن.قفسه سینش تکونی نمیخورد و موهاش با اینکه توی هوا معلق بودن اما همراه باد تکونی نمیخوردن.

تهیونگ با عنبیه های حیرت زدش محو قدرت هیونجین شده بود.
دیدی که از اون بشر داشت عالی و فوق العاده بود.

صورت به سمت بالاش..
پوستش که حالا کمی تیره شده بود..
موهاش که به رنگ شعله های آتش در اومده بودن..
و همه ی این تصاویر به همراه رشته های موهای بلندش که توی صورتش میومدن روی پرده عدسیش منعکس میشدن!

رنگ موهای قهوه ای فندقیش کم کم تغییر کردن..

چشماش خمار شدن..

لبخند حیرت زدش ماسید و
پوستش رنگ پریده شد...

فر موهاش کمی پژمرده تر شدن و چشمای عسلیش به رنگ سبز فیروزه ای در اومدن...

لباس مجلسی و جلیقه ساده روش حالا خیلی بهتر توی تنش نشسته بودن~

تهیونگ...

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now