_12_

536 96 55
                                    

با اکو شدن صدای زنگ خونه سمت در ورودی رفت.
همین که سطح چوبیش کنار رفت نور راهروی ورودی خونه روی کفشای چرم و پوتین شکل تهیونگ افتاد ، یونگی با دیدن صحنه روبروش قلبش برای لحظه ای زیرش خالی شد‌...

جیمین با رونایی لخت و گوشه چشمایی سرخ و خیس مثل بچه های یک ساله پیرهن تهیونگ رو میون مشتاش چلونده و خودشو مثل بچه گربه ها جمع کرده بود.لباش بخاطر فشورده شدن لپاش بیرون زده و غر غرای قابل فهمی میکرد:
آلفا خیلی بده..من گفتم نه~

تهیونگ لبخند پر آرامشی زد:
جیمینا وقتی خوابت میاد خیلی بد عنق میشی~باید شلوارتو بپوشی..تو الان هیچی زیر لباست نداری!!!

امگا اخم کیوتی کرد بدنشو بیشتر منقبض کرد:
اما امگا اینطوری...دوست داره~~

یونگی با قیافه 'وات دا فاک' گیجی با چشماش به ارشد منظور 'چه خبره؟' رو رسوند!

ته:چیز خاصی نیست...میشه کمکم کنی چمدونارو بیارم؟

یون:آره...الان میام میگم اتاقتون کجاعه.

تهیونگ سری به عنوان تکشر تکون داد و وارد خونه شد.کفشاشو با کناره پاهاش بیرون کشید و یکی از دمپایی رو فرشی های یکبار مصرف آماده و حاضر رو پا کرد.همین که از راهروی ورودی خارج شد.جینی با چهره همیشه خندون و نگرانش نزدیک شد:
تهیونگ!حالش چطوره؟بهتره؟!

ته:راستش...

جیمین رو بشتر به خودش فشورد:
نمیدونم مین چه بلایی سرش آورد..وقتی داشتیم دیگه بیرون میرفتیم من سمت اتاق رفتم تا گوشیمو بردارم و وقتی برگشتم مین پیش جیمین بود و ...

با دیدن رنگ گرفتن لباش سفید امگاش نگاهش خسته شد:
باز خونریزی کرد...

جین:اوه خدای من..عجله کن ببرش حموم!من براش یه دمنوش گرم و مخصوص درست میکنم تا خونریزیش بند بیاد.

ته:ممنونم جینی هیونگ...نام و هوسوک کجان؟

جین با سرش به آشپزخونه اشاره کرد:
داشتیم عصرونه میخوردیم!اما هوسوک سردرد داشت رفت خوابید تو هم برو به امگات برس بخوابونش بعدش بیا آشپزخونه دور هم باشیم!

تهیونگ سری تکون داد و بدون هیچ احساس خستگی بخاطر نگه داشتن امگا سمت بخش دیگه خونه که با یه راهروی کوتاه به پذیرایی میچسبوندش راه افتاد..خوبه اینجا پله نداره امگا کوچولوش اذیت بشه!

جین:هیح هیح هیح شبیه جفتای مسئولت پذیر شده~جیمین خوب کارشو بلده..

یون:داداش من هیچکاره...اینا کار سرنوشته هیونگ!

و به آرومی با دوتا چمدون همراهش سمت راهروی اتاقا راه افتاد‌ ، اما صدای امگای بزرگتر رو شنید.

جین:هر چی که هست ما بهش راضیم!

♡♡♡

مشعل رو روی رده بنزین قرار داد و اون کلبه چوبی مثل باقی کلبه ها شروع به سوختن کرد!

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now