_37_

208 35 210
                                    

چرا هیچ کسی هیچی بهم نمیگه من دوبار پارت ۳۵ گذاشتم؟؟؟؟
🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂😂








محکم خورده سنگ جلو پاشو پرتاب کرد و عصبی به پوشه دستش چنگ زد.
مثلا کجای پروژش اشکال داشت که اون...اون...مردک احمق قبولش نکرد؟!
پروژه به این عالی!
زیبایی!
تمیزی!
آآآهههههه~

حالا باید دوباره با بچه ها قرار بزارن یه جا با هم روی یه موضوع جدید کار کنن...

راستش...

خیلی دوست داشت با رفیقای جدیدش وقت بگذرونه.با هم بگن بخندن.روی پروژه کار کنن و وقتی میدیدن عالی شده خر کیف بشن....
اما.....

هیچی مثل وقت گذروندن با یونگی بیشتر بهش نمیچسبید.احساس
عذاب وجدان داشت که این چند وقته بیشتر توجهشو روی پروژه و دوستاش گذاشته بوده.چون یونگی جدیدا برمیگشت خونه باهاش زیاد صحبت نمیکرد و حتی اگه میشد بدون خبر دادن بهش میرفت پیش یکی از پسرا...بخاطر رشته دانشگاهش کلاسای زیادی براش نمیزاشتن کلی وقت آزاد داشت~اما چه فایده که دوست پسرش با رفیقاش داره روی پروژه چرتش کار میکنه~

نگاهی به آسمون انداخت...
خورشید هنوز دوست نداشت بره خونش و میخواست همینطور اتفاقات روی زمین رو تماشا کنه..

کلید رو توی جاش چرخوند و در خونه باز شد.
تصمیمشو گرفت!
باید یجوری از دل مردش در میاورد!
شهربازی؟
آکواریوم؟
بهترین کافه شهر؟
یه رستوران شیک و مجلل؟
خفن ترین بار_؟
نه نه نه...دیگه بار نه~

آهی کشید و سرشو کمی ماساژ داد:
لعنتی...کجا ببرمش خوشحال بشه؟...

پوششو روی کاناپه انداخت و اطراف رو نگاهی انداخت.چراغای خونه....خاموش بودن~نکنه باز رفته پیش جونگ گوک یا چیموک کوچولو؟
احساس....میکرد فاصله خیلی زیادی از هم گرفتن.
فکر میکرد بعد از جریان..خودکشیش قراره کلی به هم نزدیک بشن و تمام توجهش بشه یونگی!اما انگار....تر زد~

در اتاق نیمه باز بود...کنارش زد تا بره تو_



رونای لختشو به هم چسبوند تا دامن کوتاه ۲۰ سانتیش با پیش بند سفید روش کمی بالا بره و بیکینی مشکیش معلوم بشه...کروات دور گردنش فاصله خالی بین سینه بند مشکی دور کمرشو پوشونده بود ، پاپیون و ربانای نازک و بلند اون سینه بند روی بدنش چشمک و چوکر مشکی دور گردنش که قلبی فلزی روش و زنجیر آویزون از چوکر برق میزدن..
دستای کشیدش لخت بودن اما دستبندای ست پارچه ای با لباسش دور مچاشو پوشونده بودن و اونجا هم با پاپیون مزین شده بود...
تل گوشای بزرگ گربه ای روی سرش زیر هد سفید و سیاه پیشخدمتیش و موهای سیاه و کمی پف دار خودش زیاد معلوم نبود.گوشواره های بزرگ قلب مشکیش هوسوک رو حیرت زده کرده بودن که یونگی کی گوشاش سوراخ داشت و خودش نمیدونست!!!
در آخر..‌‌دم بلند سیاه پشت کمرش بود...
اون..اون..دم بات پلاگه؟!؟!

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now