سلام عزیزای دلم سال نوتون مبارک، امیدوارم سال خیلی خوبی براتون باشه❤️
قسمت جدید با تعداد کلماتی که دوبرابر همیشهست تقدیمتون❤️ این قسمت خیلی برام مهمه پس لطفا زیاد کامنت بذارین تا نظرتون رو بدونم...
لطفا اگه منو فالو نکردین فالوم کنین، لیتل رو به ریدینگ لیستاتون اضافه کنین و ووت و کامنتم یادتون نره خوشگلام❤️
دوستون دارم و مواظب خودتون باشین❤️...
"با خودم گفتم باید از تو خوشحالتر باشم، میخواستم توی ذهنم از پارک چانیول یه هیولا بسازم که با بیرحمی طعمهی زخمیش رو رها کرده بود و از دیدن جثهی بیجونش لذت میبرد اما وقتی دوباره رو به روم قرار گرفتی و نگاهت دلتنگی و بیقراریت رو فریاد زد، نتونستم مقاومت کنم...تو اون هیولا نبودی و منم طعمهت نبودم...من و تو حتی شبیه به رومئو و ژولیت هم نبودیم...ما فقط تعریفی از یک عشق با اشتباهات خودخواهانه بودیم...عشقی با از خودگذشتگیهای غلط، اشکهای پنهانی و دلتنگیهایی که حتی بعد از گذشت هفت سال هم شبها، درست قبل از خواب به گلومون چنگ میزنن و تا زمانی که کلمهی "میخوامش" رو اعتراف نکنیم، رهامون نمیکنن!"
خیره به تصویر پارک چانیول، وکیل موفقی که درحال سخنرانی بود، ناخودآگاه مشغول مرور سالهای گذشته شد، وقتی به عقب نگاه میکرد باورش نمیشد که از اواخر 16 سالگی تا 27 سالگیش رو در کنار این مرد و یا با یادآوریش گذرونده بود، هفت سالی میشد که پارک چانیولی توی زندگیش حضور فیزیکی نداشت اما بکهیون حتی یک روز رو هم برای فکر کردن بهش از دست نداده بود، چانیول همیشه و هرلحظه توی فکر و قلب بکهیون زنده بود و نفس میکشید و شاید احمقانه به نظر میرسید اما بکهیون حاضر به رها کردن چانیول داخل ذهنش نبود...همونطور که چانیول نمیخواست توسط بکهیون فراموش بشه، اون هم نمیخواست و نمیتونست از چانیول دست بکشه!
گاهی آدمها به سادگی باعث شکوفه زدن جوونهای توی وجود کسی میشن و تصورش رو هم نمیکنن که اون جوونه میتونه چه کارهایی با اون آدم بکنه، چانیول هم یک جوونه به بکهیون داده بود که اگه انقدر درد همراه خودش نداشت بکهیون میتونست با لذت بزرگ شدنش رو تماشا کنه و خوشحال باشه که اون جوونه، "جوونهی عشق" نامیده میشه اما حالا نمیدونست باید چه اسمی بهش بده چون اون جوونه به طرز دردناکی توی وجودش ریشه کرده بود و بکهیون حتی اگه میخواست هم نمیتونست ازش خلاصی پیدا کنه و این بین...حتی آدمهای دیگه هم نتونسته بودن اون جوونه رو از بین ببرن یا حداقل جوونهی خودشون رو به بکهیون هدیه بدن، درواقع بعد از چانیول هیچکس نتونست جاش رو پر کنه، طی این سالها تلاش برای ارتباط گرفتن با آدمهایی که شباهتی به چانیول نداشتن، بیفایده بود و هربار سرخوردهتر از قبل به تنهایی خودش برمیگشت و بیشتر از قبل حالش از قرارهای از پیش تعیین شدهی احمقانهش بهم میخورد، اون باید قبول میکرد که دیگه توی وجودش هیچ عشق و اشتیاقی وجود نداشت تا بخواد به آدم دیگهای بده و همین هم باعث شده بود که بعد از گذشت تموم این سالها هربار بیشتر از خودش و چانیول و گذشتهشون متنفر بشه...از چانیول به خاطر رها کردنش متنفر بود که اگه اونطور دور انداخته نشده بود حالا تا این حد درد نداشت اما آدمها جز حرکت همراه جریان زندگی میتونن چیکار کنن؟
YOU ARE READING
Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]
Romance•|🖇 فیـکشن: #HeyLittleYouGotMeFuckedUp [S2] •|🖇کـاپل: چـانبک ، هونهـان ، کریسـهان •|🖇ژانــر: ددی کیـنک ، رمنـس ، انگسـت ، درام ، روزمـره •|🖇 هپی انــد •|🖇نویـسنده: WhiteNoise وایت نویز ❞ پسر مو مشـکی و ریـزجثـهای که تازه از زنــدان خارج شده...