•ᝰPART 32☕️

3.2K 772 139
                                    

به محض پیاده شدن از ون کلاه تریلبی مشکی رنگ رو سرش گذاشت و اور کتی به همون رنگ رو روی شونه‌هاش کشید،دستکش‌های چرم مشکی رنگش تیپش رو کامل میکردن و حالا اون بیشتر شبیه به رئیس اوه بنظر میرسید!
سمت سوجین قدم برداشت و فقط چند دقیقه کافی بود تا حمل مواد به سرعت انجام بشه و سهون با تعجب به افرادی که بارهارو همراه بارهای معمولی وارد کشتی میکردن،نگاه کنه،یعنی همیشه به همین راحتی انجام میشد؟ اینطور فکر نمیکرد!
+ قربان خیلی خوشحالم که اومدین اینجا،اولین محموله‌مون با موفقیت حرکت کرد و من مطمئن شدم تا توی مسیر مشکلی پیش نیاد
سهون نگاهی به سوجین انداخت،پالتوی چرم بلند مشکی رنگ،موهای بالا بسته شده و عینک دودیش ازش یک دختر جدی ساخته بود و سهون نمیدونست آیا اونهم مثل خودش درحال نقش بازی کردنه یا واقعا اینکار رو دوست داره!
با بلند شدن صدای فریادی نگاهش رو از سوجین گرفت و با دیدن افرادی که انگار درحال کتک زدن کسی بودن با عصبانیت جلو رفت و فریاد زد:
- برید کنار
با فریادش چند مردی که درحال لگد زدن به جسم کوچیکی بودن کنار رفتن و سهون اینبار بلندتر فریاد زد:
- شماها...چطور جرات میکنین جلوی رئیستون احمقانه رفتار کنین؟
کسی جوابش رو نداد و فقط صدای ناله‌های پسر ریز نقش بود که سکوت اطراف رو میشکست.
جلو رفت و نگاهی به پسر انداخت،موهای مشکی رنگش از خون خیس بود و گوشه‌ی لباش پاره شده بود،سهون نمیتونست بذاره یه آدم دیگه جلوی چشماش نابود بشه!
دستش رو سمت پسر دراز کرد و پسر به سختی بدنش رو تکون داد و دستش رو گرفت.
- چیزی نیست،آروم باش و نترس
...
همراه پسر وارد عمارت شد،پسر رو روی کاناپه‌ی ورودی نشوند و دستور داد تا جعبه‌ی کمک‌های اولیه رو براش بیارن.
- اسمت چیه؟
+ ج...جونگهان
پسر به سختی زمزمه کرد و با باز شدن زخم گوشه‌ی لباش اخماش توی هم رفتن.
بسته‌ی پنبه رو باز کرد و دستش رو سمت زخم پسر برد اما پسر به سرعت سرش رو عقب کشید.
+ چرا؟ چرا میخواین کتکم بزنین قربان؟
جونگهان با بغض نالید و سهون همونطور که زخم گوشه‌ی لباش رو پاک میکرد جواب داد:
- نمیخوام کتکت بزنم،میخوام پاکش کنم و زخماتو ببندم
همونطور که پنبه رو عوض میکرد لبخندی به نگاه نگران پسر زد و ادامه داد:
- زمانی بود که میتونستم زخمای یه پسر کوچولورو ببندم اما من هیچوقت نتونستم ببینمشون،انقدر غرق شده بودم که چشمام چیزی رو نمیدید و کورکورانه قلبمو دنبال میکردم و متوجه نبودم چطور زخمای قلب و روحش خونریزی میکنن...اون پسر کوچولو الان منو بخشیده ولی میدونم که زخمام همراهشه
...
از ساعت هشت صبح تا الان که ساعت عدد یک رو نشون میداد دنبال کار پاره وقت بود ولی نتونسته بود کار مناسبی پیدا کنه تا شیفت صبح بره و شیفت بعد ازظهر هم به رستوران همیشگی برگرده و مسیرش طولانی نباشه.
با خستگی روی نیمکتی نشست و نگاهی به آسمون ابری انداخت،شونه‌های ظریفش خم شده بودن و نگاهش به تاریکی ابرهای بالای سرش بود،این حس معلق بودن و آشفتگی از وجودش پاک نمیشد و بکهیون نمیخواست قبول کنه به پوچی متلق رسیده،تا زمانی که نفس میکشید باید به خوبی زندگی میکرد و مهم نبود اگه الان چیزی حس نمیکرد،اون بالاخره میتونست این طعم‌های تلخ و آزاردهنده رو همراه خاطراتش دور بریزه و به زندگیش لبخند بزنه.
راستی زندگی چی بود؟ یه مسیر؟ یه مقصد؟ یه بازی؟ یا یک هدف؟ بکهیون نمیدونست دقیقا چه اسمی روش بذاره اما حسش شبیه به این بود که توی یک بازی گیر افتاده...زندگی نفرت انگیز و درعین حال شیرین بود،با هربار باخت حس تموم کردنش جالب بنظر میرسید اما وابستگی به مسیر بازی و کرکترهاش مانع از پایانش میشد...این بازی برنده و بازنده‌ای نداشت چون فقط از لحظاتی که داخلش بود یک وهم باقی میموند...توهمی که ممکن بود گاهی توی خواب ببینیشون.
با زنگ خوردن گوشیش نگاهش رو از ابرهای سیاه گرفت و با دیدن اسم تماس گیرنده با تعجب پاسخ رو لمس کرد "وکیل وانگ"
+ بیا امروز آزادیتو جشن بگیریم پارک بکهیون!
...
یکساعت بعد درحالیکه با گیجی به اطراف نگاه میکرد وارد رستوران گرون قیمت بزرگی شد که بطرز عجیبی خالی بود!
به سختی آدرس رو پیدا کرده بود و اینکه میدید رستوران خالیه حس بهتری بهش میداد چون مجبور نبود بخاطر لباس ساده و کتونی‌های رنگ و رو رفته‌ش احساس خجالت بکنه.
با دیدن وکیل وانگ سمتش قدم برداشت و فقط چند دقیقه کافی بود تا پشت میز قرار بگیره و لبخند مضطربی به چهره‌ی جدیش بزنه.
- خوشحالم میبینمت پارک بکهیون
+ منم همینطور وکیل وانگ
- میتونی هر چیزی خواستی سفارش بدی
بکهیون با خجالت منو رو گرفت و نگاهی بهش انداخت،از زمانی که چیزی جز نودل و سوپ گرم خورده بود خیلی وقت میگذشت پس اشکالی نداشت که به شکمش جایزه بده؟ جایزه‌ای که عاشقش بود...گوشت!
+ من استیک میخورم
نیم ساعت گذشته بود و زی‌ای با لبخند به پسر بچه‌ی جلوش که تند تند لپاش رو پر و خالی میکرد خیره شده بود،پسری که فقط چند هفته‌ی کوتاه از شناختش میگذشت انقدر شیرین و بامزه بود که بخواد بیشتر باهاش وقت بگذرونه و باهاش آشنا بشه.
بالاخره بکهیون جام شراب قرمزش رو سر کشید و با پاک کردن دور دهنش سرش رو بالا گرفت و لبخند خجالت زده‌ای تحویل وکیل وانگ داد.
+ ممنونم وکیل وانگ
به آرومی زمزمه کرد و وکیل وانگ خیره به مردمکای لرزونش و دستش که دستمال پارچه‌ای رو میفشرد سرش رو تکون داد و همونطور که به صندلیش تکیه داده بود،جرعه‌ای از شرابش نوشید و پرسید:
- برام از خودت بگو پارک،دوست دارم بیشتر بشناسمت
سوال عجیب وکیل وانگ باعث نشد تا بکهیون جواب کاملی بهش نده،درحقیقت مرد جلوش کسی بود که جواب اعتمادش رو به خوبی داده بود و بکهیون حالا میتونست به راحتی جوابش رو بده و مطمئن باشه که این مرد قرار نیست قضاوتش کنه.
+ من پارک بکهیونم،تا 16 سالگیم توی زندان زندگی میکردم،مادرم هرشب داستانایی درباره‌ی زندگی‌های پشت میله‌ها میگفت اما من هیچ درکی ازشون نداشتم تا اینکه توی یک روز از اواخر تابستون خودمو وسط یکی از اون داستانا پیدا کردم،پدرم...مردی که منو به فرزندی قبول کرده بود بهم گفت باید ددی صداش کنم،برای اینکه بهم نگاه و توجه کنه کارهایی کردم که بکهیون شونزده ساله حتی درک درستی ازشون نداشت،هربار بعد از گریه‌هام بهم پاداش میداد اما من آغوششو میخواستم...انقدر میخواستمش که حس مالکیتش داشت منو به جنون میرسوند و درنهایت داستانمون توی کلیسا به اوج خودش رسید،ایستاده بودم و براش دست میزدم تا با عروسش خوشبخت بشه
نفس عمیقی کشید و چند لحظه مکث کرد،کلمات عادی بیان میشدن ولی قطعا مرد جلوش نمیدونست درحال خفه شدنه...به یاد آوردن اصلا راحت نبود و بدتر از اون...به زبون آوردن کشنده بود!
- فقط چند ماه کافی بود تا عروسش باردار بشه و من فقط تونستم نظاره گر از دست دادن خانواده‌م باشم...فقط یه خداحافظی میخواستم تا ترکش کنم،یه طعم که همیشه قلبمو به تپش بندازه و گرمایی که میدونستم دیگه هیچوقت بهم نمیتابه...تموم اینارو ازش گرفتم و توی یه صبح برفی ترکش کردم و اهمیتی ندادم چه احساسی پیدا میکنه،اون خوب بهم یاد داده بود چطور باید ترکش کنم طوری که مطمئن باشم بعدش حتی نمیتونه نفس بکشه،با هر چیز بزرگ و کوچیکی یادم بیوفته و بیشتر از هرچیزی از خودش متنفر بشه
بغضش رو پس زد و به تصویر خودش روی جام خالی خیره شد.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now