•ᝰPART 58☕️

3.3K 740 318
                                    

موسیقی این قسمت:
2AM_Should've Known

ترجمه‌ش رو براتون توی چنل تلگرام میذارم چون شبیه لیتله :"

...

- نظرت چیه کوچولوی من؟

+ کنجکاوم ببینم قراره چیکار بکنی پیرمرد!

بکهیون به آرومی زمزمه کرد و قبل از این که چانیول فرصت واکنش نشون دادن داشته باشه، صدای پدربزرگش باعث شد بکهیون به سرعت ازش فاصله بگیره، از کنارش رد بشه و چانیول همونطور که دور شدنش رو تماشا میکرد با خودش فکر کنه که واقعا قرار بود چیکار بکنه؟

اصلا مگه میتونست برای زخم و دردهای کوچولوش کاری هم بکنه؟

همونطور که پدربزرگش خواسته بود حالا خانواده‌ی کوچیک پارک که هنوز بیون بکهیون رو جزئی از خودشون می‌دونستن، کنار هم جمع شده بودن تا عکس خانوادگی بگیرن و همین هم باعث میشد بکهیون لبخند پررنگی بزنه، با این که توی گذشته‌شون اتفاقات نچندان خوشایندی افتاده بود اما حالا اون‌ها اینجا بودن، پدربزرگ و مادربزرگش کنار مینیانگ و همسرش نشسته بودن، خواهر چانیول و همسرش بالای سرشون ایستاده بودن و خودش و چانیول هم کنار اون‌ها قرار داشتن، این تصویر اولین عکس خانوادگیش محسوب میشد و صادقانه بکهیون خوشحال بود که این آدم‌ها هنوز هم اون رو مثل گذشته نگاه میکردن و خودشون رو خانواده‌ش می‌دونستن!

...

زیپ چمدونش رو بست، از جا بلند شد و بعد از برداشتن کتش از روی تخت، از اتاق خارج شد و سمت پله‌ها قدم برداشت، ساعت دوازده بود و بکهیون باور نمیکرد تا اینموقع خوابیده باشه اما انگار بالاخره بعد از سال‌ها تونسته بود بدون این که کابوس ببینه و از خواب بپره یک خواب راحت و طولانی رو تجربه و با خودش فکر کنه که دلیلش چی میتونست باشه؟

آیا دلیلش به این خونه و آرامشی که افرادش بهش میدادن مربوط میشد؟

_ ظهر بخیر بکهیون، بگم صبحانه‌ت رو بیارن؟

مادربزرگش همونطور که پشت میز غذاخوری بزرگ کنار همسرش می‌نشست، گفت و بکهیون سمتش قدم برداشت و چند لحظه‌ی بعد درست رو به روشون قرار گرفت.

+ ظهر بخیر ملکه‌ی من، اون روز شنیدم مارمالاد پرتقال درست کردی، میتونم فقط یه تست با مارمالاد و قهوه داشته باشم؟

_ البته!

بعد از لبخند زدن به مادربزرگش سمت آقای پارک برگشت و با لحن شیرینی گفت:

+ ظهر بخیر پدربزرگ، چرا هنوز به شرکت نرفتین؟

— باز هم داری میری و معلوم نیست دوباره کی بتونم ببینمت، نمی‌خواستم این فرصت رو از دست بدم!

بکهیون می‌تونست ناراحتی پدربزرگش رو به وضوح احساس کنه و این همونطور که اون رو هم ناراحت میکرد اما به همون اندازه هم باعث قوت قلبش بود، این که همچین مردی مثل یک پدر واقعی دلتنگ و نگرانش میشد، دوستش داشت و بهش اهمیت میداد حقیقتا بهش امنیت خاطر میداد!

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora