•ᝰPART 62☕️

2.4K 547 175
                                    

موسیقی این قسمت:
Lee suhyun_love and pain

...

در رو بست و بدون روشن کردن خونه وارد شد، طی روزهای گذشته یعنی دقیقا از اولین روزهایی که هم‌خونه شده بودن چانیول زودتر از اون از سرکار برمی‌گشت و منتظر می‌موند تا بکهیون به خونه برگرده و همیشه جلوی در می‌ایستاد تا کیف و کت مرد جوان رو ازش بگیره، بهش لبخند میزد و می‌گفت "خسته نباشی کوچولوی من"  و حقیقتا این چهار کلمه‌ی ساده باعث میشدن تا خستگی تمام روز از تنِ بکهیون بیرون بره!

اما امروز خبری از استقبال ساده‌ی چانیول نبود، بکهیون داشت با خودش فکر می‌کرد که چه دلیلی باعث شده تا پیرمردش بیخیال استقبالش بشه و دیر به خونه بیاد اما با دیدن نور سفید صفحه‌ی گوشی چانیول افکارش محو شدن و بکهیون با کنجکاوی قدم برداشت و توی تاریکی خونه به آرومی جلو رفت، وقتی بالای سر چانیول ایستاد با تعجب به چهره‌ی غرق خوابش خیره شد، برای چند ثانیه این فکر که پیرمرد وسواسی هیچوقت عادت نداشت این‌موقع بخوابه از ذهنش گذشت و باعث لرزش قلبش شد، دوباره داشت عادت‌های چانیول رو یاد می‌گرفت، اون‌هارو به ذهن می‌سپرد و مقایسه‌شون می‌کرد و این همزمان شیرین و تا حدی ترسناک به نظر می‌رسید!

بدون این که صدایی ایجاد کنه خم شد و گوشی چانیول رو از بین انگشت‌هاش بیرون کشید و با کنجکاوی بیشتری نگاهی به صفحه‌ش انداخت و با دیدن کلمات تایپ شده چشم‌هاش گرد شدن، تقریبا از سه هفته‌ی پیش که تصمیم گرفته بودن کریسمس رو کنار هم بگذرونن تا همین صبح که آخرین دیدارشون بود چانیول مدام ازش پرسیده بود که دوست داره برای کریسمس چه کارهایی انجام بدن، چه اسنک و غذاهایی بخورن، کجا برن و...چانیول تمام سه هفته‌ی گذشته داشت ازش سوال می‌پرسید، سوالات بی‌شماری که اون رو شبیه به یک پسر بچه‌ی بیش‌فعالِ ذوق زده می‌کردن با این تفاوت که چانیول منتظر بابانوئل و کادو نبود!

چانیول، اون پیرمرد وسواسی لعنتی تمام جواب‌هاش رو توی نوت گوشیش تایپ و ذخیره کرده بود و بکهیون حالا داشت با لبخندی که بی‌اختیار شکل گرفته بود به کلمات نگاه می‌کرد، هرچقدر که فکر می‌کرد یادش نمی‌اومد که در سال‌های گذشته چانیول تا این حد، یعنی جوری که حتی کوچیک‌ترین جزئیات درباره‌ی اون رو به خاطر می‌سپرد و تک تکشون براش مهم بودن، بهش اهمیت داده باشه اما حالا همین لیست کوچیک ثابت می‌کرد که انگار دیگه اولویت زندگی مرد میانسال واقعا بیون بکهیون بود نه پارک چانیول!

گوشی رو روی میز گذاشت و به اتاق چانیول رفت تا ملحفه بیاره اما وقتی دوباره برگشت چانیولی رو دید که داشت با گیجی به اطراف نگاه می‌کرد.

+ بیدارت کردم؟ متاسفم!
- نه، منتظرت بودم، بسته‌ی وسایل تزئین درخت رسیده، منتظر بودم بیای تا با هم انجامش بدیم

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now