•ᝰPART 22☕️

5K 985 154
                                    

موسیقی این قسمت:
Lewis capaldi_Before You Go
...
از اوتوبوس پیاده شد و طبق معمول روزای گذشته ده دقیقه پیاده روی تا خونه‌ش رو آهنگی که یکبار با ددیش توی اوتوبوس گوش داده بود،زمزمه نکرد...ذهنش پر از افکار مختلف بود و استرسی که داشت باعث حالت تهوعش شده بود،میدونست امشب هم توی ماشین مشکی رنگش منتظرش نشسته و از دور تماشاش میکنه و حالا فکر به اینکه چطور قراره باهاش رو به رو بشه باعث لرزشش میشد،باید برای چندمین بار از همه چیز میگذشت؟
همونطور که سرش پایین بود زیر چشمی نگاهی به ماشین مشکی انداخت و بزاقش رو قورت داد،به بند کوله‌ش چنگ زد و سرش رو بالا گرفت،با تردید قدمای آهسته‌ش رو سمت ماشین برداشت و فقط گذشتِ چند دقیقه‌ی کوتاه کافی بود تا چند ضربه به شیشه‌ی دودی ماشین بزنه و به سرعت شیشه پایین بیاد و چهره‌ی درهم سهون جلوش قرار بگیره.
- اوه سهون...تو هیچوقت به حرفام گوش ندادی،سرکش لعنتی
بکهیون با لبخند خسته‌ای گفت و سهون برای اینکه جلوی لرزش دستاش رو بگیره اونارو توی هم قفل کرد و نفس عمیقی کشید.
+ ب...بک...
- سهون...تو باید باور کنی که سرنوشت مشترکمون تموم شده،دیگه هر شب اینجا منتظرم نمون،وقتی دارم دنبال کلیدم میگردم و بخاطر ضعف دستام کل کوله‌م روی زمین خالی میشه با نگرانی نگاهم نکن و تا زمانی که چراغ اتاقم خاموش بشه صبر نکن...اهداف مشترکی که توی سرمون داشتیم خیلی وقته که وجود ندارن و حالا باید هرکس راه خودشو بره
سعی کرد بغضش رو پس بزنه و همونطور که زیپ کوله‌ش رو باز میکرد ادامه داد:
- قلبای کوچیک و بی تجربه‌مون به راحتی شکستن و تنها چیزی که برامون موند یه مشت خاطره‌ی کشنده‌ست...متاسفم اما دیگه نمیخوام بذارم به این عشق یکطرفه ادامه بدی حتی اگه تبدیل به تاریک ترین بخش زندگیت بشم
لبخندی به چهره‌ی غمگین و رنگ پریده‌ی سهون زد،ریکوردر رو همراه پاکت نامه‌ای سمت سهون گرفت و گفت:
- این خداحافظیه سهون...بهت قول نمیدم که بتونی اولین عشقت رو فراموش کنی اما مطمئنم که دفعه‌ی بعد شیرینیش قراره تموم این روزارو از یادت ببره
دستش رو روی دستای سرد سهون گذاشت و ناخوداگاه قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش جاری شد،اینبار با چشمای پر به چشمای غمگین سهون خیره شد و گفت:
- روزایی که با هم داشتیم فراموش نشدنی بودن،روزای نوجوونیمون با هم گذشتن و قسم میخورم دیگه هیچوقت نمیتونم همچین چیزی رو تجربه کنم پس همیشه گوشه‌ی قلبم نگهشون میدارم و اونا تبدیل به خاطراتی میشن که بهم درد نمیدن...گذشتن از آدمایی که یه روزی تموم روزات با اونا میگذشت اصلا آسون نیست اما موندن و درد کشیدن سخت تره...برای همیشه از اینجا برو و بذار سرنوشت لبخندات رو برگردونه
دستش رو از روی دستای سهون برداشت و همونطور که با آستین سوییشرتش اشکش رو پاک میکرد نگاهش رو از چشمای پر سهون گرفت،نفسای آروم و عمیقش همراه ضربان آهسته‌ی قلب دردناکش بهش میفهموندن برخلاف دفعه‌ی قبل اینبار آخرین باریه که چهره‌ی سهون،بهترین دوستش رو میبینه.
نمیدونست در برابر لحن غمگین و کلماتی که با بیرحمی از بین لبای بکهیون خارج میشدن چی باید میگفت،پارک کوچولوی بیرحم داشت تنها دلخوشیش رو هم ازش میگرفت و سهون حالا نفس کشیدن رو هم فراموش کرده بود.
چطور؟ دقیقا چطور میتونست بدون شکسته شدن قلبش رهاش کنه؟
+ گذشتن ازت انقدرها هم که فکر میکنی راحت نیست بکهیون...به چشمام خیره شدی و میگی که باید قبولش کنم؟ باشه...قبولش میکنم،اگه این چیزیه که میخوای مثل همیشه انجامش میدم و به ضربان دردناک قلبم که سعی داره بهم بفهمونه باهام مخالفه اهمیتی نمیدم
از ماشین پیاده شد،رو به روی بکهیون قرار گرفت و بدون هیچ حرفی بغلش کرد...حالا داشت متوجه میشد که عطر پارک‌ها چقدر اعتیادآوره و چطور نابودش کرده بود...همونطور که بکهیون نابود شده بود!
+ صدا،نگاه و عطرت رو بخاطر میسپارم بکهیون...عشق تو بهترین حسی بود که چشیدم و نداشتنش بزرگترین حسرت زندگیم میشه اما من هیچوقت سرکش نبودم بکهیون و اینبارم مثل همیشه بهت گوش میدم
آخرین کلمات سهون مثل فرو رفتن داخل مه به سختی شنیده میشدن و فقط چند لحظه کافی بود تا همه جا توی سکوت فرو بره،دونه‌های برف شروع به نشستن روی موهاش کردن،زیر نور زرد چراغِ کوچه‌ی باریک فقط سایه‌ی خودش رو میدید و حالا سهون رفته بود...برای همیشه.
به کوله‌ش چنگ زد و قدماش رو سمت خونه‌ش کشوند و با ورود به خونه‌ی خالی اشکاش جاری شدن،تا کی باید این دردها و یاداوریشون به قلب کوچیکش زخم میزدن؟

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now