•ᝰPART 29☕️

2.8K 725 49
                                    

هوا روشن شده بود و حالا ساعت مچیش عدد هشت رو نشون میداد،کنار هم توی سکوت راه میرفتن،لوهان قصد داشت به کریس فضا بده چون احتمالا مرد کنارش احساسات مختلفی رو بخاطر این روز تحمل میکرد و لوهان نمیخواست آرامشش رو بهم بزنه.
- هی دادستان لو امروز برام قهوه و کاپ کیک بیار
کریس همونطور که مشتاق نگاهش میکرد گفت و لوهان قبل از اینکه بتونه جوابش رو بده با برخورد چیزی به دستش و با پیچیدن دردی توی وجودش چشماش رو بست و دندوناش رو روی هم فشرد.
- توی عابر پیاده چیکار میکنی احمق؟
کریس با عصبانیت رو به موتورسواری که حالا خیلی باهاشون فاصله داشت گفت و با نگرانی سمت لوهان برگشت.
- هی خوبی؟
لوهان با اخم سرش رو تکون داد و کریس اینبار دستش رو سمت دست لوهان برد و لوهان با برخورد دست کریس هیسی کشید و قدمی به عقب برداشت.
- باید بریم بیمارستان و نگران نباش شماره‌ی پلاکشو برداشتم اون احمق تاوان آسیب زدن به دادستان لورو پس میده
...
تا وقتی که دکتر از اتاق لوهان بیرون با بیقراری راهرو رو قدم زده بود و خودش هم نمیتونست دلیل این رفتارش رو بفهمه،داشت با خودش چیکار میکرد؟ چرا مثل یک نوجوون بنظر میرسید؟
- آقای دکتر چیشده؟
+ آرنجشون به علت ضربه‌ی قوی شکسته
- چی؟
کریس با اخمای توی هم گفت و دکتر ادامه داد:
+ باید برای چند روز گچ بگیرن دستشونو،ازش کار نکشن و به هیچ عنوان گچ رو تا زمان مقرر باز نکنن
دکتر بعد از اتمام صحبت‌هاش از کنار کریس عبور کرد و کریس بلافاصله وارد اتاق لوهان شد،لوهان به تخت تکیه داده و با ناراحتی سرش رو پایین انداخته بود و درست مثل پسر بچه‌های خرابکاری که تنبیه شدن بنظر میرسید.
- دادستان لو حالت خوبه؟
با صداش لوهان سرش رو بالا گرفت و با لحن مظلومی جواب داد:
+ میدونستم ارواح انتقام تورو ازم میگیرن
با اتمام جمله‌ش چند ثانیه سکوت بود و بعد دوتایی به خنده افتادن.
- بهت گفته بودم علاوه براینکه دادستان بی نقصی هستم پرستار فوق العاده‌ای هم هستم؟
با لحن مغروری گفت و لوهان همونطوری که چشماش رو ریز کرده بود جوابش رو داد:
+ نگو که تموم مدت میخوای بهم بچسبی!
کریس شونه‌ای بالا انداخت.
- بهرحال اگه من بیرون نمیبردمت این اتفاق نمی‌افتاد پس باید جبرانش کنم
...
ساعت عدد ده رو نشون میداد که چشمای قرمزش رو باز کرد،تموم روزهای گذشته رو توی این اتاق و روی این تخت نشسته بود،مشروب خورده و سیگار کشیده بود تا بلکه بتونه کمی از فشار افکارش کم کنه اما فایدهـای نداشت،افکارش نه در مورد کارش بودن و نه در مورد همسر و بچه‌ش،افکار توی کوچولویی خلاصه میشدن که حتی مشخص نبود کجاست.
با خودش فکر میکرد بکهیون هنوز هم بهش فکر میکنه یا نه...همونطور که معتقد بود با بزرگ شدنش چانیول رو از یاد میبرد؟!
یعنی اون هم گاهی با یاداوری روزهای خوبشون اشک گوشه‌ی چشماش رو پاک میکرد؟
اصلا اون هنوز هم دوست داشت به آغوشش برگرده؟
از تخت بیرون رفت،رو به روی کمد لباس‌هاش ایستاد و بهترین کت و شلوارش رو پوشید،نمیتونست کراواتش رو مثل بکهیون ببنده پس بیخیالش شد و ادکلنی که اولین بار به فرم مدرسه‌ی بکهیون زده بود رو برداشت و به گردن و لباسش اسپری کرد،نگاهی به خودش توی آینه انداخت و لبخندی زد.
- چه کارایی با هم انجام ندادیم؟ دوست داشتی با هم کجا بریم؟ همیشه با بهونه‌های مختلف ازشون شونه خالی کردم و حالا که نیستی دوست دارم باهات انجامشون بدم!
...
بعد از خریدن دو باکس پاپ کرن و دوتا کولا وارد سالن سینما شد و توی ردیف اول نشست،باکس‌های پاپ کرن و کولاهارو روی صندلی کناریش قرار داد و مشغول تماشای فیلم شد.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now