•ᝰPART 28☕️

2.7K 743 47
                                    

زمانی که چمدونش رو پشتش میکشید نگاهش روی شماره‌ی اتاق آشنایی ثابت شده بود،هرچقدر که به اون در نزدیکتر میشد خاطراتش واضح تر میشدن و قلب و روحش رو درگیر احساسات پیچیده‌ای میکردن...احساساتی که میگفتن اون خاطرات مُرده‌ن و لایق چیزی جز سوگواری نیستن چون دیگه حتی باعث لبخندش هم نمیشن!
رو به روی در ایستاده بود و نگاه گیجش روی اعداد جلوش ثابت شده بودن اما چانیول با تعجب به صدای خنده‌های آشنایی که از داخل اتاق میومد گوش میداد...چرا همه چیز واضح تر از اونی بود که بشه فراموششون کرد؟
کارت رو کشید و وارد شد،بلافاصله صدای خنده‌ها قطع شد و سکوت کر کننده‌ باعث درد قلبش شد.
چمدون و کتش رو جلوی در رها کرد و همونطور که آستین‌های پیراهن سفید رسمیش رو بالا میزد پشت پنجره ایستاد و به ایفل چشم دوخت،خوب به یاد داشت شبی رو که بخاطر سوپرایز کردن بکهیون پرده‌هارو کشیده بود و بکهیون صبح فرداش با دیدن ایفل چقدر سر و صدا کرده بود و هیجان داشت،کاش همونموقع زمان متوقف میشد و چانیول میتونست برای همیشه به نیمرخ هیجان زده‌‌ و نگاه خوشحالش خیره بمونه،قلب کوچیکش رو نشکنه و برای همیشه توی حسرت آغوشش نسوزه!
سیگار گرون قیمتش رو روشن کرد و پک عمیقی بهش زد،از بار کوچیک گوشه‌ی اتاق لیوانی ویسکی برای خودش ریخت و همونطور که جرعه‌ای مینوشید سمت گرامافون قدیمی اتاق رفت و صفحه‌ای انتخاب کرد،صفحه‌ رو سر جاش قرار داد و با پخش شدن موسیقی کلاسیک فرانسوی مورد علاقه‌ش لبخند غمگینی زد...حتی این موسیقی هم قرار نبود بهش رحم کنه...همه چیز قرار بود عذابش بده و این مجازات...زیادی بیرحمانه بنظر میرسید!

C'est une chanson qui nous ressemble
این آهنگیه که به ما شباهت داره
Toi, tu m'aimais et je t'aimais
تو دوستم داشتی و من دوستت داشتم
Et nous vivions tous les deux ensemble
و شریک زندگی هم بودیم
Toi qui m'aimais, moi qui t'aimais
تو که دوستم داشتی ، من که دوستت داشتم

لیوان ویسکی رو روی میز گذاشت و کام عمیقی از سیگارش گرفت،نمیفهمید چرا هرلحظه داره توی این مرداب غرق میشه،چرا هرچقدر تلاش میکرد نمیتونست شبیه خودش بشه؟ یعنی این هم مجازاتش بود؟ اینکه احساسات رو با بکهیون بشناسه و بعد با تصمیمات احمقانه‌ش از دستش بده هم مجازاتی بود که سرنوشت بخاطر بازی با پسر بچه‌ی زندانی براش درنظر گرفته بود؟

Mais la vie sépare ceux qui s'aiment
ولی زندگی عاشقا رو به ملایمت
Tout doucement, sans faire de bruit
و بدون سر و صدا از هم جدا میکنه

عشق؟ معنای واقعی عشق چی بود؟
داستان‌ها میگفتن که عاشقای واقعی هیچوقت بهم نمیرسن و آدمای واقعی معتقد بودن عشق وجود نداره یا فقط برای مدت زمان کوتاهی درگیرت میکنه و بعد به راحتی فراموش میشه اما چانیول اینطور فکر نمیکرد...
عشق مثل گلی بود که اگه بهش توجه نمیکردی به سرعت گلبرگ‌هاش فرو میریختن...مثل یه قلب گرم بود که اگه ضربانش رو میگرفتی به سرعت خاکستر میشد و مثل رنگ‌هایی که به بوم نقاشی رنگ میدادن و اگه نبود تموم اون رنگ‌ها خاکستری بنظر میرسیدن.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now