🐺Part.18🌙

7.1K 992 819
                                    

تهیونگ در حالی که نگران و بی قرار توی نشیمن نشسته بود تند تند به در ورودی نگاه میکرد و منتظر اومدن جونگکوک بود. از شدت استرس با پاهاش روی زمین ریتم گرفته بودو حتی دلداری های آجوما هم نمیتونست آرومش کنه. شدیدا نگران جیمین بودو و مدام صورت رنگ پریده و بیهوش شده اش جلوی چشماش شکل میگرفت. از دیروز متوجه شده بود که جیمین آشفته و نگران آلفاشه و فقط توی ظاهر وانمود میکرد که حالش خوبه و مشکلی نیس و این عصبیش میکرد که چرا آلفاش انقدر باهاش سردو بد رفتار بود!مگه جیمین چیکار کرده بود که مرد اینطوری نسبت بهش حساس بودو تند رفتار میکرد؟ تهیونگ از روزی که اینجا اومده بود هیچ بدی از پسر ندیده بود و برعکس به این پی برده بود که جیمین دوست و هیونگ خوبی براش میتونه باشه، اون کیوت و مهربون بود و توی این مدت همیشه هواش رو داشت و نمیذاشت احساس تنهایی بکنه در حالی که خودش نیاز به مراقب و توجه داشت!

با صدای باز شدن در ورودی به تندی از جاش بلند شدو به جونگکوک که سراسیمه به سمتش میومد نگاه کرد. جونگکوک با چهره نگران و اخم محوی که توی صورتش بود سریع به سمت جفتش رفت و مقابلش ایستاد.

_تهیونگ؟ چیشده؟ چه اتفاقی برای جیمین افتاده؟

دستپاچه سرش رو تکون دادو گفت

_من نمیدونم چی شد... من خواب بودم که با صدای فریاد یونگی شی از خواب پریدمو وقتی بیرون رفتم دیدم که جیمین هیونگ بیهوش توی بغلشه

آجوما با صدای گفتگو سریع از آشپزخونه خارج شدو به سمت سالن رفت.

_جونگکوکا پسرم اومدی؟ جیهوپ و یونگی جیمین رو بردن بیمارستان

جونگکوک با اخم دستی بین موهای آشفته اش کشیدو با چرخیدن روی پاشنه پاش گفت

_من میرم بیمارستان، نگران نباشید جیمین قویه چیزیش نمیشه

تهیونگ تا دید مرد داره ازش فاصله میگیره بی اختیار بلند گفت

_صبر کن

جونگکوک سمت جفتش چرخیدو با کمی تعجب نگاهش کرد. تهیونگ سریع نگاهش رو ازش گرفت و با نگاه کردن به دستاش من من کنان گفت

_م..میشه منم با خودت ببری؟ نگران هیونگم

جونگکوک خیره به پسر نگاه کردو بعد از چند ثانیه مکث گفت

_البته، باهام بیا

تهیونگ زیر لب تشکری کردو با قدم های بلند خودش رو بهش رسوند و هر دو از خونه خارج شدن و به سمت ماشین رفتن.

در طول مسیرشون تا رسیدن به بیمارستان میتونست نگرانی و استرس مردو ببینه و ناخوداگاه استرس خودش هم بیشتر شده بود. اگه اتفاقی برای جیمین یا بچه اش میفتاد چی؟ بلاخره بعد یک ساعت ترافیک شهر ماشین مقابل بیمارستان رسیدو بعد از پارک کردنش هر دو به سمت ورودی رفتند. وقتی جونگکوک از قسمت پذیرش وضعیت جیمین رو پرسید زن با بی حسی تمام گفت اتاق عمله تونست پریدن رنگ صورت مرد و سست شدن پاهاش رو حس کنه! جونگکوک شوکه از جوابی که شنیده بود لحظه ای نفس کشیدن رو فراموش کردو درونش همزمان پر از حس های مختلف شد! خوشحالی، هیجانو نگرانی شدید...

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now