🐺Part.28🌙

7K 1K 540
                                    

یکبار دیگه با تموم وجود نفسش رو توی سینه حبس کرد که چشماش از شدت فشاری که بهش میومد جمع شدو با تنگی نفس، نفسش رو بیرون فرستاد که دوباره با پیچیدن بوی بد به زیر بینیش سریع هر دو دستش رو روی دهن و بینش گرفت تا از بالا آوردن احتمالی جلوگیری کنه. ناچار کمی از تخت فاصله گرفت و خیره به پسر بچه شیش ماهه که صورتش با اخم کیوتی بخاطر کثیف بودن پوشکش توی هم رفته بود و نق میزد با حرص دستش رو به کمرش زدو خیره به در حموم داد زد.

_یا جیمین هیونگ!!! نمیخوای از اون حموم دل بکنیو بیای بیرون؟؟ بچه هلاک شد، من نمیتونم بوش رو تحمل کنم

ثانیه ای نگذشت که صدای خفه جیمین که از توی حموم داد میزد کارش تموم شده و داره میاد به گوشش رسیدو پوفی از کلافگی کردو با چرخوندن چشماش به سمت تخت حرکت کرد. نچی کردو تصمیم گرفت خودش با همه نابلدی هاش پوشک پسر بچه رو عوض کنه و اونو از عذاب سوختگی نجات بده.

چشمای گربه ای یونگ کوچولو حالا پر از اشک شده بودو تهیونگ تسلیم شده از فداکاری که قبول کرده بود خودش مراقب بچه باشه تا جیمین دوش بگیره به سمت پسر بچه رفت و با خم شدن روش اون رو روی دستاش بلند کردو بغلش گرفت. با پیچیدن دوباره بوی ناخوشایند از پوشک یونگمین غری زدو خیره به چشمای درشت و خیس شده پسر بچه که با کنجکاوی بهش خیره شده بود گفت

_ببینم کوچولو مگه غذا چی خوردی که انقدر بو میدی هان؟

پسر بچه که فکر میکرد امگای مقابلش داده باهاش بازی میکنه خنده ای کردو لثه های سفید شده اش و دو دندونی که نوکش بیرون زده بوپ به رخ امگا کشید که تهیونگ ضعفی برای کیوت بودن پسر زدو بوسه گنده ای روی لپش نشوند.

به سمت در چرخیدو قصدو داشت با رفتن به اتاق بچه پوشکش رو عوض کنه اما با باز شدن در اتاق و ظاهر شدن یونگی توی قاب در ناخوداگاه هول شدو پسر بچه رو به خودش چسبوند.

یونگی با ظاهر خونسردو جدیش وارد اتاق شدو با ابروی بالا انداخته نگاهی به امگا و پسرش که توی بغلش بود انداخت.

تهیونگ سری برای آلفای مقابلش تکون دادو برای فرار کردن از تماس چشمی باهاش نگاهش رو به زمین دوخت و لب زد.

_ه..هیونگ رفته حموم... یونگمین جاش رو کثیف کرده میخواستم عوضش کنم!

یونگی سری به نشونه فهمیدن تکون دادو به سمت امگا قدم برداشت که تهیونگ با ترسی که علتش رو درک نمیکرد ناخوداگاه قدمی به عقب برداشت اما پسر بچه که گویا بوی پدرش رو احساس کرده بود نق دیگه ای زدو با دست و پا زدن توی بغل امگا سعی میکرد ازش جدا بشه تا به بغل پدرش بره.

یونگی دست هاش رو بلند کردو با گرفتن پسرش بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و خطاب به امگا گفت.

_ممنون، خودم مراقبشم تو میتونی بری

تهیونگ تند تند سر تکون دادو فوری از کنارش رد شدو به سمت در حرکت کرد اما یهو با یاد آوری موضوعی سر جاش ایستادو با مکثی به سمتش چرخید.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now