🐺Special Part.12🌙

3.1K 706 350
                                    

صدای موسیقی آروم و دلنشینی توی محوطه بزرگ پک پیچیده بودو نسیم ملایمی که همزمان با تابش پرتو های زیبای خورشید، درحال وزیدن بود لبخند عمیقی روی لب های مهمون ها میاورد و ترغیبشون میکرد تا هر کسی با همراه خودش توی جایگاه دایره شکلی که اختصاص داده شده بود برقصن.

تقریبا تمام سران پک های شمال و جنوب همگی برای جشن عروسی دختر آلفا جئون علل خصوص روز جانشینی و لونای پک دعوت شده بودن و همگی بی صبرانه منتظر شروع شدن مراسم بودن.

تهیونگ در حالی که کت شلوار خوش دوخت مشکی رنگی که با آلفاش ست بود تنش کرده بود، با صورت کمی خجالتی و لبخند محوی گوشه لبش پنجه های دستش رو با استرس به شونه پهن مرد فشردو معذب به اطرافش نگاه کرد.

جونگکوک لبخندی به خجالت کشیدن امگاش کردو همراه با ریتم آهنگ چرخ آرومی زدو سرش رو به نزدیک گوش مرد برد.

_عزیزم چرا انقد مضطربی؟

تهیونگ با پیچیدن صدای بم جونگکوک توی گوشش سرش رم بالا آورد و به صورت جذاب آلفاش نگاه کرد. موهای جوگندمی رنگش به طرز زیبایی به سمت بالا شونه شده بودو چند تار موی مشکی ای که هنوز لا به لاشون دیده میشد، مقابل چشماش ریخته شده بود و قلب بی جنبه اش رو به تپش مینداخت. چطور ممکن بود که آلفاش تو سن پنجاه سالگی انقدر جذاب و کم سن تر از واقعیت به نظر بیاد؟ با عینکی که فریم مشکی رنگش به زیبایی دور مردمک های تیره اش رو قاب گرفته بودو اونطور با عشق بهش خیره شده بود، دلش میخواست بی توجه به هرکس و چیزی فاصله
ناچیزشون رو از بین ببره و عجولانه با درآوردن عینکش و پرت کردنش به سمت نامعلومی تا نفس توی سینه اش هست بوستش و رایحه مست کننده اش رو به ریه هاش بکشه!

جونگکوک با دیدن سرخ شدن صورت جفتش و غلیظ تر شدن رایحه اش گیج شده چشماش کمی درشت شد که تهیونگ سرفه ای کردو با گرفتن نگاهش از مرد لب زد.

_چ..چیزی نیست عزیزم...فقط...فقط یکم احساس خجالت میکنم! به نظرت زود نیست که ما داریم میرقصیم؟ هنوز مراسم اصلی شروع هم نشده!

_چرا باید زود باشه عزیزم؟ به اطرافت نگاه کن، همه خوشحال مثل ما دارن میرقصن. من سال ها برای دیدن این روز لحظه شماری کردم...دیدن چهره زیبای بلوبریم تو لباس سفید عروسیش که با قدرت توی مراسم میدرخشه و ثابت میکنه که دختر منه!

تهیونگ با لبخند عمیقی حرف مرد رو تایید کردو زیر چشمی به کسایی که دوربروشون در حال رقصیدن بودن نگاه انداخت. حق با جونگکوک بود! هیونگاش هر کدوم با جفت خودشون خوشحال مشغول رقصیدن بودن و تنها کسایی که فقط نشسته بودن پسرش یانگ کوک و هوسوک بود!

لبخندش کم کم از روی صورتش پر کشیدو با دیدن چهره زیبا و غمگین توله امگاش که سعی داشت غمش رو پشت لبخند ساختگیش پهنون کنه و خودش رو خوشحال نشون بده قلبش به درد اومدو سرش رو پایین انداخت تا چشمای پر شده اش رو از دید بقیه و آلفاش مخفی کنه. قلبش داشت آتیش میگرفت و به این فکر میکرد که اگه جفت پسرش آدم خوب و لایقی بود الان میتونست تو این جشن کنارش باشه تا چشمای دریایی پسرش با حسرت به دستای چفت شده بقیه خیره نشه. میتونست کنارش باشه تا با رقصیدنشون کنار همدیگه لبخند مستطیلی و عمیق پسرش رو از روی خوشحالی ببینه و خیالش از بابت اینکه پسرش هم مثل دخترش جفت خوبی پیدا کرده و خوشبخته، راحت بشه.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now