🐺Part.25🌙

6.9K 1K 811
                                    

روز ها همینطور پشت هم به سرعت می گذشت و هر روزی که میگذشت به شدت استرس جونگکوک و نزدیک شدن به تاریخ  آزمایش اضافه میشد. اینکه هنوز نتونسته بود کلمه ای در این مورد به تهیونگ بگه باعث ترسش میشد و با فکر کردن بهش قلبش تیر میکشید. جیمین و اوماش بار ها ازش خواسته بودن که گفتن این مسئله رو به اون ها بسپره اما جونگکوک قبول نکرده بودو ترجیح میداد با زبون خودش به امگاش بگه، البته اگه جرعتش رو داشت...!

از اون شب به بعد به خوبی میتونست کمی نرم شدن رفتار های تهیونگ رو ببینه و این بجای خوب کردن حالش بدتر عصبی و مضطربش میکرد! چون میدونست که امگا واکنش خوبی در مقابل این آزمایش نشون نخواهد دادو ممکنه بود دوباره همه چیز بینشون خراب شه... هرچند همین الانش هم نمیشد گفت خوبه ولی دیگه از اخم های همیشگی و لجبازی تهیونگ خبری نبود و جاش رو به پسری آروم و ساکت داده بود.

با کلافگی چنگی به موهاش زدو به سمت ساختمان پک راه افتاد. باید تا دیر نشده زودتر با تهیونگ صحبت میکرد.
.
.
.

با مالیدن لب هاش به همدیگه بالم لب صورتی رنگی که روی لب های بی رنگش زده بود کمی اون رو روی لب هاش پخش کردو و راضی از رنگ ملایمی که به خودشون گرفته بودن دستی به چتری های طلایی رنگش کشید. پیراهن سفید با راه راه های مشکی و به همراه شلوار همرنگی که پوشیده بود زیباییش رو از همیشه بیشتر کرده بودو به نظرش تیپش برای یه پیاده روی وقت گذروندن توی شهر مناسب بود. از صبح جیمین حسابی روی مخش رفته بود تا راضیش کنه تا به شهر برن و کمی بگردن. با اینکه تهیونگ سفتو سخت مخالفت کرده بود اما وقتی جیمین با آب و تاب در مورد لباس بچه و سیسمونی حرف زده بود بی دلیل گاردش رو پایین آورده و قبول کرده بود.

بعد از مطمعن شدن از ظاهرش موبایل رو از روی کنسول برداشت که چشمش به کارت بانکی ای که جونگکوک صبح به محض اینکه فهمیده بود میخوان به شهر برن براش گذاشته بودو با مهربونی گفته بود که هر چی دلش میخواد بخره! میدونست که چیزی لازم نداره اما شونه ای بالا انداخت و با چنگ زدن به کارت اون رو توی جیبش گذاشت و به سمت در حرکت کرد. از اتاق خارج شدو با نگاه کوتاهی به راهروی خالی سمت اتاق جیمین راه افتاد. این روز ها کمتر جیهوپ رو میدیدو و هر وقت هم میدیدتش با نگاه دلخور و ناراحتی روش رو سمت دیگه ای میچرخوند
و سعی میکرد به نگاه خیره اش اهمیت نده، هر چند سخت بود اما تهیونگ میتونست!

آهی کشیدو با تقه آرومی که به در زد وارد اتاق امگا شدو نگاهی به پسر که روی یونگمین خوابیده رو میکشید انداخت. تکیه اش رو به دیوار پشت سرش دادو با صدای آرومی گفت

_مطمعنی مشکلی پیش نمیاد؟ اگه بیدار شدو گریه کرد چی؟

جیمین با عشق بوسه عمیقی روی پیشونی پسرش زدو با صاف کردن کمرش بهش نگاه کرد.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ