🐺Special Part.4🌙

3.8K 681 318
                                    

جیون در ورودی رو باز کردو با فوری چرخیدن سمت پسر دست دور کمر امگای لرزیده و بی حال انداخت و با ناراحتی به داخل هدایتش کرد. یانگ کوک سرش پایین انداخته بودو چتری هاش مقابل دیدش رو گرفته بودن ولی اگه کسی صورت و چشمای سرخ و متورمش رو میدید میفهمید که کلی گریه کرده!

آفتاب غروب کرده بودو جیون خوشحال بود که پدرش اون اطراف نیست تا بابت دیر اومدنشون سرزنشش کنه! چون این آخرین چیزی بود که توی اون اوضاع داغون بهش احتیاج داشتن. دست یخ زده پسر رو توی دستش گرفت و با بغض لب زد.

_ک..کوکی خوبی؟

یانگ کوک با مکث سرش رو بالا آوردو بی حرف با ظاهر آشفته و غم زده اش بهش نگاه کرد که جیون لبش رو با ناراحتی گزیدو توی دلش برای بار هزارم خودش رو لعنت کرد که چرا پسر رو بابت رفتنشون به آبشار مجبور کرده!

قصد داشت رو تا کسی ندیدتشون پسر رو به سمت اتاقش ببره تا کمی استراحت کنه ولی انگار صدای قدم هاشون به گوش پدر هاشون رسیده بودو دیگه نمیتونستن چیزیو مخفی کنن.

تهیونگ و جیمین گوشی به دست با صورت های نگران به سمتشون پا تند کردن و جیمین رو به دخترش گفت

_چرا انقدر دیر کردین جیون؟ میدونی ساعت چنده؟

جیون سرش رو پایین انداخت و با فشار دادن دست یانگ کوک توی دستش به آرومی لب زد.

_متاسفم پاپا، زمان از دستمون در رفت.

تهیونگ نگاهی به صورت پسرش که پشت چتری های بلندش قایم شده بودو خودش رو توی بغل جیون میفشرد کردو با نگرانی بهش نزدیک شد.

_عزیزم حالت خوبه؟

دستش رو به آرومی روی بازوی پسر گذاشت که با دیدن لرزیدن بدنش نگرانیش بیشتر شدو نگاهش رو ترسیده بهش دوخت.

پسر امگا به سختی بغض سنگی شده توی گلوش رو قورت دادو در حالی که گرما و درد رو توی بدنش احساس میکرد کمی سرش رو بالا آوردو با نیم نگاه کوتاهی به پدرش لب زد.

_خ..خوبم پاپا...

مرد با دیدن چشمای متورم و سرخ پسر نگاهی به جیون که آب دهنش رو قورت میداد انداخت و دوباره گفت

_تو گریه کردی؟ چی شده یانگ کوک؟

یانگ کوک بدون جواب دادن سرش رو پایین انداخت و بدنش بیشتر لرزید. جیون که به خوبی میتونست حال پسر رو درک کنه با تلاطم و استرسی که به جونش افتاده بود لبخند عصبی زدو دستش رو دور شونه های یانگ کوک انداخت.

_ا..اوه گریه..چیه عمو ته! منو کوکی تو رودخونه همین اطراف کمی آب بازی کردیم. اخه میدونید... آب یکم سرد بود! یانگ کوکم احساس میکنه یکم مریض شده

جمله اش رو با استرس و لحن لرزون به سختی پایان دادو امیدوار بود تا مرد قانع بشه! با دیدن سکوت مرد پسر رو به خودش نزدیک تر کردو گفت

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Onde histórias criam vida. Descubra agora