🐺 Part.22🌙

6.5K 1K 599
                                    

تقریبا نیم ساعتی میشد که از مطب دکتر خارج شده بودن و توی راه بودن. تهیونگ هنوز توی حالت شوک زدگی به سر میبرد و گیج و مبهوت شده از پنجره ماشین به ساختمون هایی که هر لحظه از دیدشون خارج میشد نگاه میکرد. با کلافگی دستی به یقه لباسش کشیدو احساس کرد به خوبی نمیتونه نفس بکشه... انگار تازه به خودش اومده بود و فهمیده بود که چه اتفاقی افتاده! اون هنوز نوزده سالش بود و مسئولیت سنگینی به اسم بچه روی دوشش افتاده بود. با یادآوری بچه ای که الان توی شکمش بود بدنش لرزیدو با ناله چنگی به لباسش زد.

نفس هاش به شماره افتاده بود و حس میکرد فضای داخل ماشین براش خفه کننده شده. با دیدن نزدیک شدنشون به محدوده پک روش رو سمت جونگکوک برگردوند و به صورتش که از وقتی سوار ماشین شده بودن گرفته بود نگاه کرد. لیسی به لب های خشک شده اش زدو گفت

_میشه من همین نزدیکی ها پیاده شم؟ لطفا....

جونگکوک با شنیدن درخواست پسر متعجب با اخم محوی بهش نگاه کرد.

_با این وضعیتت کجا میخوای بری تهیونگ؟ دیگه تقریبا رسیدیم

عرقی که از لای شقیقه هاش سر میخورد روی اعصابش بود و حس میکرد اگه چند دقیقه دیگه هم توی ماشین بمونه حالش بد میشه و بالا میاره. بدنش رو کاملا سمتش چرخوند و با التماس گفت

_خ..خواهش میکنم... حالم خوب نیس احتیاج به هوای تازه و کمی قدم زدن دارم. جای دوری نمیرم لطفا

جونگکوک پوفی از التماس های پی در پی جفتش کردو ناچار گوشه ای نگه داشت. طاقت نه گفتن رو به اون دو گوی آبی لرزون رو نداشت.

_میخوای منم باهات بیام؟ نمیتونم همینطوری تنهات بزارم خطرناکه...

سرش رو تند تند تکون دادو همونطور که کمربندش رو باز میکرد گفت

_نمیخواد خیلی زود برمیگردم قول میدم

ناچار سری تکون دادو به پسر که مثل مرغی از قفس آزاد شده خودش رو از ماشین بیرون مینداخت نگاه کرد. نگاهش رو انقدر ادامه داد تا اینکه جثه تهیونگ لای درخت ها گم شدو از دیدش خارج شد. نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد و دوباره سوویچ رو چرخوند.

حرفای دکتر هر چند یکبار توی مغزش رژه میرفتنو  باعث میشد دستاش از عصبانیت و کلافگی دور فرمون ماشین سفت بشه. نمیخواست به اون چیزی که گوشه ذهنش شکل گرفته بود فکر کنه! حتی یک درصد هم امکان نداشت همچین چیزی اتفاق بیفته... تهیونگ...اون بهش خیانت نمیکرد مطمعن بود! با اینکه رفتارش همیشه باهاش سردو خشک بود اما برای دیگران هم همینطور بود و جونگکوک حتی یک بار هم ندیده بود به آلفا یا بتای های پک لبخند بزنه یا روی خوشی بهشون نشون بده... جز جیهوپ! با یاداوری اون لعنتی شدت اخماش بیشتر شدو با دندون قروچه مشت محکمش رو روی فرمون کوبید.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now