🐺Part.36🌙

7.6K 1.1K 1.6K
                                    

با لبخند عمیقی که روی صورتش بود خیره به صورت غرق در خواب جفتش که ظاهرا توی خواب عمیقی بود با ملایمت پنجه های دستش رو توی ابریشم طلایی موهاش کشیدو توی دلش بار ها و بار ها زیباییش رو تحسین کرد. به وضوح میتونست تغییرات ظاهری امگاش رو بعد بارداریش احساس کنه...
صورت گردو کیوتش که بعضی وقتا سرخ میشدو از دیدنشون قلب بی جنبه اش به لرزش می افتاد و هوس گاز گرفتن اون گردی های شیرین به سرش میزد، شکم صاف و تختش که الان به اندازه یه توپ بزرگ برامده شده بودو انحنای زیبایی به کمر باریکش داده بود و در آخر رون های تو پرش که کمی پر تر شده بودو وسوسه انگیز به نظر میرسید!

شاید جونگکوک به عنوان یه آلفای اصیل از نظر بقیه که باید محکم و مستبد میبود، خیلی عاشق و شیدا بنظر میرسید اما جونگکوک هر باری که چشمش به تهیونگ می افتاد بار ها این سوال رو از خودش میپرسید که "این پسر واقعا مال منه؟ "

جونگکوک این جوری بود! اون یک دلیل محکم برای رد کردن اینکه اگه یه آلفا زندگی سختی داشته و پستی بلندی های زیادی طی کرده مختاره تا با رسیدن به قدرت با زیر دستاش یا حتی جفتش رفتار سردو بی رحمانه ای داشته باشه تا زخم های روح آسیب دیده اش رو ترمیم کنه! ولی این زندگی جونگکوگ بود...
این سرنوشت تلخ زندگی اون بود که بلاخره تهش با رسیدن به تهیونگ تونسته بود کورسی نور به سرمای زندگیش بتابه و اونو از یخ زدن برای همیشه نجات بده!

چتری های بلند پسر و به آرومی به عقب فرستادو با نمایان شدن پیشونی صافش تونست مژه های بلند امگاش رو که به زیبایی روی چشماش سایه انداخته بود رو ببینه و شدت مجنون بودنش بیشتر بشه. با تاب نیاوردن دلش با آروم ترین حرکت روی صورت تهیونگ خم شدو بوسه آرومو عمیقی به پشت هر دو پلک بسته اش زد.

_درسته که منو تو شروع خوبی نداشتیم اما خوشحالم که الان اوضاع بینمون داره خوب پیش میره! اینکه تو هر روز مقابل چشمم قرار بگیری و با لبخند صدام کنی، اینکه با نگرانی وقت داروهامو بهم یادآوری کنی برای من کافیه حتی اگه...

بین جمله اش مکثی کردو با لبخند تلخی ادامه داد

_حتی اگه هیچوقت نگی دوستم داری...

گرگش با ناراحتی زوزه آرومی کشیدو سرش رو بالا آورد. جونگکوک نفسش رو به آرومی بیرون فرستادو برای فراموش کردن درد همچین مسئله ای کف دستش روی برجستگی شکم پسر گذاشت و با عشق و نگرانی پدرانه ای گفت

_به خودم قول داده بودم که اگه یه روز جفتم رو پیدا کردمو تونستم پدر بشم تا اخرین جونی که توی تنمه ازشون محافظت کنم اما الان از اینکه جون شما دوتا دوبار تا به حال توی خطر افتاده باعث میشه از خودم متنفر شم! حس میکنم نتونستم مسئولیتم رو به عنوان یه آلفا و جفت انجام بدم و این منو اذیت میکنه

با تکون های ریزی که توی شکم تهیونگ احساس کرد لبخندی روی صورتش اومد. اونطور که معلوم بود دخترش بیدار بودو توی سکوت به حرفای پدرش گوش میدادو بعد از شنیدن اینکه پدرش از خودش
نا امید شده بود تصمیم گرفت تا با تکون هاش اعتراض خودش رو بیان کنه و به مرد دلگرمی بده!

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now