🐺Part.37🌙

6.2K 958 1.2K
                                    

صدای هیاهو راهروی بیمارستان...صدای پیجری که هر چند دقیقه یبار دکتری رو پیج میکرد، صدای کشیده شدن تخت هایی که به سرعت از کنارش میگذشتن و همینطور صدای هق هق های بلند آجوما...همه این صدا ها به خودی خود بلند و قابل شنیدن بودن ولی... پس چرا مردی که بهت زده به دیوار پشت سرش با دست های خونی تکیه داده بود چیزی از این صدا ها رو نمیشنید؟ نکنه بلاخره مرده بودو روحش شاهد همه این اتفاق ها بود؟! چرا حس میکرد قلبش از تپیدن ایستاده و مثل جسم تو خالی، جسمی که خالی از روحو و احساس بود گوشه ای ایستاده و گیج به اطرافش نگاه میکرد...

تکیه اش رو از دیوار سرد پشتش برداشت و با تکون دادن سر سنگین شده اش لحظه ای چشمای تار شده اش به خون  خشک شده روی دست هاش افتادو اخم هاش توی هم رفت. اون خون جیهوپ بود؟ پسر عموش واقعا مرده بود؟ مگه نباید الان با چهره نگرانش کنارش می ایستادو با دلداری دادن بهش میگفت که همه چی درست میشه و جای نگرانی نیست؟

با پیچیدن درد شدیدی توی قفسه سینه اش و سِر شدن دست چپش ناله بیجونی زیر لب کردو بدون اینکه کنترل زانو هاش رو داشته باشه با لرزشی هر دوش به کف زمین برخورد کردن و پشت بندش صدای جیغ خفه آجوما که مثل خودش کنج دیوار کنار اتاق عمل ایستاده بود، بلند شدو با دو خودش رو بهش رسوند.

_ج...جونگکوکا پسرم!!

با صدای جیغ زن، پرستاری که اون نزدیکی بود توجهش بهشون جلب شدو با دیدن مرد رنگ پریده ای که روی زانو هاش افتاده بود فوری به سمتش رفت و با خم شدن طرفش گفت

_آقا حالتون خوبه؟

_ل.. لطفا کمک کنید!

پرستار بار دیگه ای جونگکوک رو که بدون پلک زدن به نقطه ای خیره شده بود صدا زدو خواست تکونش بده اما جونگکوک هیچ واکنشی نشون ندادو لحظه ای که پرستار در خواست اومدن دکتر رو کرد دست لرزونش رو بالا آوردو با صدای خشدار و آرومی که مطمعن نبود به گوش پرستار برسه لب زد.

_د..دست از سرم بردار...

چشماش رو از درد محکم روی هم فشار دادو با فشردن لب های خشک شده ای به همدیگه دستش رو روی زانوش گذاشت و با تکیه کردن بهش به سختی جسم خسته اس رو از کف زمین بلند کردو بی توجه به چیزی قدم هاش رو سمت مخالف کشوند تا از اون فضای خفگان آلود خارج بشه چون میدونست که اگه چند ثانیه بیشتر اونجا میموند نمیتونست تپش های نامنظم و ضعیف قلبشو که رو به پایان بود تضمین کنه!

هنوز چند قدمی برنداشته بود که در های اتاق عمل بلاخره بعد از دقایق طولانی باز شدو دکتر شین در حالی که ماسکش رو پایین میکشید با دیدن جونگکوک که داشت دور میشد فوری صداش کرد.

_آلفا جئون!!

با شنیدن صدای دکتر شین از حرکت ایستادو انگار که حباب بزرگی که داخلش گیر کرده بود با تلنگری بهش ترکیده باشه تازه متوجه اطرافش شد. به آرومی سمت دکتر چرخیدو با نگرانی شدیدی که یهویی در کنار همه درد هاش بهش اضافه شده بود به دکتر بتا خیره شد. توان اینکه قدمی سمت دکتر برداره رو نداشت! اگه چیز بدی میشنید اینبار زنده میموند؟ قفسه سینه اش به خس خس افتاده بودو قلبش جوری که هر لحظه منتظر بود تا با جمله دردناکی از سمت دکتر برای همیشه از کار بیفته به لب های دکتر خیره شد تا متوجه حرفاش بشه اما مغزش توان تحلیل هیچ چیزیو نداشت و علنا مثل مرده ها به دکتر خیره شده بود.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now