Part 9:

644 129 10
                                    

دوتا از زنای شکاف مشغول پایین اوردن تب وحشتناک بالای تهیونگ شده بودن.
جونگ کوک با اخم و نگران جلوی دالون به پسرکی که بیهوش توی رختخواب سردش افتاده بود نگاه میکرد و جیمینی که مثل مرغ سرکنده اینور و اونور میرفت و منتظر یونگی بود که ماشینش رو بیاره و تهیونگ رو ببرن درمانگاه.
همه چیز بوی مرگ میداد و اسمون هم بی رحمانه میبارید.
جونگ کوک نگاهش رو از چهره ی نگران جیمین گرفت و به اون دوتا زن داد که فقط داشتن تهیونگ رو خیس میکردن.
با خشم غرید:
"گمشین کنار الان تشنج میکنه!!"
و با هول دادن یکی از زنا خودش بالای سر تهیونگش رفت.
رنگش مثل گچ سفید شده بود. لباش خشک و پوسته پوسته بودن و سرمازدگی و بی جونی از قیافش میبارید.
اروم نبضش رو گرفت... خیلی کند بود.
چرا توی این یکسال توجه نکرده بود؟ تهیونگش لاغر شده بود... بیشتر از همیشه... موهای خوشگل نعناییش که سیاه شده بودن ولی هنوز هم بوی نعنا میدادن کم پشت تر شده بود.
تهیونگش مریض بود یا غصه دار؟
بی توجه به ورود جیمین به سوله سرش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و به بهونه ی شنیدن صدای قلبش برای چند لحظه نرم و پر ارامش بغلش کرد...
جیمین با اخم قدمی به جلو برداشت که با سوال جونگ کوک سرجاش منجمد شد:
"بیماری تهیونگ، یه سرماخوردگی ساده نیست نه؟"
جیمین اب دهنش رو به سختی قورت داد که جونگ کوک از جاش بلند شدو پسرک رو که کمی تبش با ارامش تن یخ زده ی کوک پایین اومده بود رو بدست دو زن سپرد و مچ دست جیمین رو گرفت و همراه خودش از سوله خارج کرد.
براش مهم نبود بارون هردوی اونا رو خیس میکنه فقط وضعیت سلامت تهیونگش براش مهم بود.
"حرف بزن دراگون!! تهیونگ چشه؟!"
جیمین اخماش به شدت توهم رفت.... فقط زمانی که جونگ کوک جدی بود اون از ددی به دراگون تبدیل میشد.
"من از اینجور مچ گیریا خوشم نمیاد جی کی!"
و با جدیت مچ دستش رو از دست جونگ کوک جدا کرد و با اینکارش بهش فهموند پاشو از گلیمش دراز تر کرده.
ولی جونگ کوک بیدی نبود که با این بادا بلرزه... هرچند سردی چشمای جیمین و تلخی کلامش تن جونگ کوک رو منجمد میکرد ولی حالا وقت... عاشق بودن نبود... باید برای دونستن حال تهیونگش خودخواه باشه!
"این جواب سوال من نبود دراگون!! بگو چه بلایی داره سر تهیونگ میاد؟؟؟"
جیمین پوزخندی به گستاخی کمیاب پسرکش زد و با جدی ترین حالتش زمزمه کرد:
"به تو دخلی نداره. سرت تو کار خودت باشه و تو مسائلی که به منو دوست پسرم مربوطه سرک نکش بچه!!"
و نگاه سرد و بی حسه طوسیش رو ازش گرفت...
جونگ کوک برای بار دوم شکست! اینبار از عشق جدیدش...
حرفاش برای جونگ کوکی که هنوز بعد از یکسال بدنش خورد و روحش زخمی بود زیادی سنگین بود.
جونگ کوک پوزخندی به چشمای جیمین زد و بی توجه به نگاهش که حالت رنگ پشیمونی داشت به سمت گاراژش حرکت کرد.
جیمین دستی مابین موهای خیس خاکستریش کشید و نگاهش رو به ورودی داد که ازش صدای ماشین میومد و چند لحظه بعد یونگی با نگرانی وارد شکاف شد ولی مشکل بزرگ اینجا بود که تنها نبود...

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now