S3 Part 10:

442 126 17
                                    

تهیونگ شوکه به چشم های جیمین خیره شد.
اون چیکار کرده بود؟!
کاغذ رو چنگ زد و بهش خیره شد. تمام وجودش چشم شده بود و اون ورقه رو برانداز میکرد.
ورقه ی آزادیش...

اشکاش چشماش رو خیس میکرد.
نگاهش رو به جیمین داد دست لرزونش رو جلو برد و پلیور مرد رو چنگ زد.
"جی...جیمینا...این...این درسته...یعنی...یعنی من...آزاد شدم؟!"
جیمین لبخندی زد و موهای تهیونگ رو نوازش کرد...
این همون چیزی بود که دنبالش بود.
خوشحالی تهیونگ...

"خیلی خب دیگه باید برگردیم بیمارستان‌...دفعه ی آخرت باشه فرار میکنی!!! یاد بگیر بمونی و سوتفاهم هارو حل کنی! از وقتی یادم میاد تو و جونگ کوک درحال فرار کردن بودین! یکبار برای همیشه باید این سوءتفاهم ها رو حل کنیم!"

تهیونگ سر تکون داد.
اون واقعا به خانوادش عشق نورزیده بود. همیشه خودخواهانه عمل کرده بود.
این رابطه نیاز به چیز اضافه ای مثل خودخواهی نداشت.
باید پیش جونگ کوک برمیگشت‌...باید همه چیز رو باهم درست میکردن.

*****

مینهو مشت محکمی توی صورت مرد زد.
مرد با گوشه ی لب خونی نگاهش رو بهش داد...
از چشماش آتیش میبارید
"من...من متاسفم..."

مینهو یقش رو چنگ زد و تو صورتش فریاد کشید:
"متاسف؟! متاسفی؟؟؟؟؟؟؟چطور از دستتون فرار کرده بی عرضه ها!!!!"
مرد آب گلوش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت.
"خیلی زخمی و افسرده بود...حتی نمیتونست تکون بخوره فکرشو نمیکردیم فرار کنه"

مینهو با غرشی یقه ی مرد رو رها کرد:
"همتون احمقین!! اون مرد مثل انبار باروت میمونه! گمشین پیداش کنین!!!! دراگون بفهمه مجبورتون میکنه با دستای خودتون قبرتون رو بکنین!!!! پیداش کنینننننن!"

با فریاد مینهو همه ی افراد فورا از اونجا دور شدن.
مینهو نمیتونست دست رو دست بزاره و منتظر این احمقا بمونه پس فورا گوشیشو بیرون آورد و شماره ی دراگون رو گرفت.
"مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد..."

با خشم گوشیشو قطع کرد و دوباره شمارش رو گرفت:
"کجایی مرد؟! ما پارک چانیول رو گم کردیم...لعنت بهش گوشیتو جواب بده..."

*****

صدای فریاد های جونگ کوک بیمارستان رو بهم ریخته بود.
اون بی توجه به مریض های دیگه فقط سر پرستار ها و حراست فریاد میکشید.
دو مرد از حراست بیمارستان سعی میکردن ببرنش بیرون ولی بی فایده بود.

"حرومزاده هااااا بچه ی من کجاستتتتت؟؟؟؟؟! پس شماها اینجا چیکاره این؟؟؟؟ بچه ی من کجا رفتههههههههههه خداااااا"
جین و هوسوک هردو دست جونگ کوک رو گرفتن و از بیمارستان بیرون بردن.

"آروم باش پیداش میکنیم...مطمئنم داره همین اطراف بازی میکنه"
اشکای جونگ کوک گونه هاش رو خیس کرده بود:
"نه هیونگگگ جی ته از من دور نمیشه...پسرم نیست...هیونگ بچه ی من مریضه...اگه یه گوشه بیهوش شده باشه چیکار کنم؟!...هیونگ پسرم کجاستتتتت"

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now