S3 Part 5:

445 123 15
                                    

جیمین تمام شب بالای سر تهیونگ نشست تا سرمش تموم بشه...
جونگ کوک جی ته رو با کلی نق نق خوابونده بود و حالا دست به سینه به دیوار کنار در تکیه زده بود و به تهیونگ خیره نگاه میکرد:
"میخوای چی بهش بگی؟!"
جیمین دستش رو بین موهای مشکی رنگ پسرک خوابیده برد و نرم نوازش کرد:
"حقیقت رو؟! تا کی قراره ازش پنهان کنیم؟!"
جونگ کوک بنظر ناامید میومد.
قدمی جلو برداشت و کنار تخت تهیونگ نشست...
"من عاشقش شدم..."
صادقانه گفت و جیمین لبخند غمگینی روی لباش نشست...
"و این احمقانست چون آدما یکبار عاشق میشن...ولی من شاید من آدم عادی نیستم...من فقط اومدم وسط زندگیتون و همه چیزو بهم ریختم..."
جیمین دستش رو جلو برد و دست جونگ کوک رو توی مشتش گرفت.
"منو تهیونگ خیلی وقت بود که باهم تو رابطه بودیم...ولی من یا شایدم هردوتامون توی رابطه احساس کمبود میکردیم.
این باید یه چیز دوطرفه باشه ولی شاید یه نقص بزرگ توش بود...
هرچی که بود؛ ما فکر میکردیم عشق میتونه همه ی اینا رو کنار بزنه...تا وقتی که تو اومدی!
اون روز که من...من به تو...
اونروز من بخاطر تهیونگ ازت عصبی بودم ولی ته ته ته دلم آسیب دیده بودم کوک!
من آسیب دیده بودم چون فکر میکردم بین منو تو یه چیزی هست...
قوی بود. تو نقص رابطه ی مارو از بین برده بودی کل اون یکسال تو هم همراهم بودی هم پسرم هم کسی که...داشتم عاشقش میشدم.
تهیونگ خیلی تنها بود و من اینو حس میکردم.
اون فقط زمانی که تو پیشش بودی از لاکش میومد بیرون...دوست داشت به من نزدیک باشه...
نمیدونم شاید باهات رقابت میکرد...
شاید میخواست بهت بگه احساساتت رو فقط برای اون نگهداری.
جونگ کوک ما عاشق همیم
شاید بنظر احمقانه بیاد‌. ولی این یه رابطه ی سه نفرست...
هیچی نمیتونه منکر این قضیه باشه...ما سه تا همدیگه رو تکمیل میکنیم و اگه یکی نباشه بقیه هم نیستن..."

جونگ کوک چند لحظه در سکوت به ملحفه ی سفید خیره شد...
معلومه که نمیتونست منکرش بشه.
بین اون سه تا چیزی بود که از زوج های عادی قوی تر بود...
"ولی ما یه بچه داریم جیمین...اون بچه یه اینده ی معمولی میخواد...دور از همه ی این تشنجات.
من بین پسرم و احساسم...پسرمو انتخاب میکنم!"
بغضش رو خورد و از اتاق خارج شد و وارد دستشویی توی راهرو شد که صورتش رو آب بزنه...
دستش رو به سینک تکیه داد و سرش رو پایین انداخت...
اون تحت فشار بود...
پسرش یخ زندگی معمولی میخواست...
مثل یه بچه ی دیگه ای...
باید...باید تلاش میکرد...
درب دستشویی باز شد و جیمین داخل شد.
جونگ کوک از توی آیینه مرد رو دید.
برگشت!
نگاهشون برای چند ثانیه ی کوتاه روی هم نشست...
نه! این کشش...لعنتی!
هردو همزمان به سمت هم خیز برداشتن و لباشون رو روی هم کوبیدن.
تنشون داغ شده بود این حس این بوسه...
لعنت بهش خیلی داغ و خیس بود.
جیمین از رون پسرک گرفت و اون رو روی سینک نشوند لباشون دوباره گیر همدیگه افتاد و پاهای جونگ کوک دور جیمین حلقه شد.
این اشتباه بود؟
خب کی اهمیت میداد
مکای محکمو بوسه های خیس پسر بزرگتر کوک رو شل کرده بود...
دستای جیمین به سرعت زیر لباسش رفتو تنش رو با لمس های سردش داغ کرد.
"اومح...جیمین...ما...اومم باید...باید بس کنیم...عاح"
جیمین لباشو توی گردن پسرک برده بود و عمیق میبوسید و بی توجه مارک میکرد...
"عاح.. جیمینا..."
زبون جیمین جایی بین ترقوه ش متوقف شد دندوناشو بجاش جایگزین کرد...
"عاح...جیمینا کبودم نکن..."
جیمین بین مکیدن و بوسیدن گردن پسرک پوزخندی زدو زبونش رو روی مارک تیره رنگش کشید:
"دیر گفتی..."
جیمین شیطون شده بود.
اوه البته این جونگ کوک رو کاملا یاد پنج سال پیش مینداخت...
بین پاش رو حس میکرد...
لعنتی داشت هارد میشد اون...
"جی کی...."
با صدای جین و باز شدن همزمان درب سرویس هردو از حرکت ایستادن...
جین شوکه به صحنه ی مقابلش نگاه کرد
دکمه های لباس جونگ کوک تا شکمش باز بودنو لباسش روی شونش افتاده بود. گردنش پر از کبودی بود و جیمین بین پاهاش ایستاده بود.
لبای خیس و متورم
چشمای تشنه و موهای بهم ریخته...
"جین..."
صدای جیمین بود و اخم جین رو بیشتر توهم فرو برد:
"گمون کنم باید راجبش صحبت کنیم! تو که نمیخوای دوباره حامله شی جونگ کوک؟!"
کوک خجالت زده لباسش رو بالا کشید و لبش رو گزید...
"بعدا درمورد این صحبت میکنیم ولی موضوعی که بخاطرش اینجام...تهیونگه!"
هردو همزمان سمت جین برگشتن که مرد دستاش رو توی جیب شلوارش برد:
"توی اتاقم!"

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now