S3 Part 1:

423 132 10
                                    

نگاهش رو به کودک سه چهار ساله ای داد که لحظه ای دستای جیمین رو رها نکرده بود.
مرد نگاهش رو به دستای کوچیک پسرک داد که دور انگشتش محکم شده بود.
آهی کشید و خم شد نرم دستای پسربچه رو باز کرد و به آرومی روی سینش گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
جونگ کوک دست به سینه و با اخم بیرون اتاق ایستاده بود و جین هم منتظر بود.
با بیرون اومدن جیمین جونگ کوک فورا به سمت درب اتاق رفت و بهش تنه زد که جین فورا گفت:
"بزار یکم بخوابه نیاز به استراحت داره..."
جونگ کوک دستاش رو مشت کرد. شاید حسودیش شده بود...
چرا پسرش باید پیش اون مرد آروم میگرفت و میخوابید؟!
جونگ کوک دوباره به جیمین تنه زد و برگشت.
"بریم تریا باهم حرف بزنیم"
جین زمزمه کرد و هر سه نفر به سمت کافه ی طبقه ی پایین بیمارستان حرکت کردن.
جیمین هنوز شوکه بود..
هرسه پشت میز نشستن.
جیمین سرش رو بین دستاش گرفت و چشماشو بست:
"نمیتونم باور کنم..."
جونگ کوک پوزخندی زد:
"مجبورم نیستی باور کنی! پسرم مال منه لازم نداره تو براش پدری کنی!"
جین اخم غلیظی کرد توی این یه مورد حق رو به جونگ کوک میداد ولی درمان جی ته مهم بود پس نباید جیمین رو ناراحت میکرد:
"جونگ کوک عزیزم بهتره تو بری پیش جی ته...اگه بیدار شه و نبینتت ممکنه بترسه"
جونگ کوک نگاه خشمگینش رو از جیمین گرفت و از جاش بلند شد و به سمت اتاق پسرش رفت.
اون حتی بعد از اون اتفاق هم اینجوری با جیمین رفتار نکرده بود...ولی پسرش
پسرش خط قرمزش بود!!!

جیمین چنگی به موهاش زد و نگاه عصبیش رو به جین داد:
"کیم سوکجین وای به روزت اگه بفهمم اینا همه یه بازی مسخره برای برگردوندن منه!!"
جین دستش رو مشت کرد و روی میز کوبید که چند نفر برگشتن سمتشون. جین ولی خشمگین تر از چیزی بود که بخواد به حضور کسی توجه کنه:
"فکر کردی این ماجرا شوخی برداره؟! اون بچه ی کوچیک داره میمیره!! همش بخاطر اینکه توی عوضی نتونستی خودتو کنترل کنی و به اون پسرک بیچاره تجاوز کردی!!! بخاطر تو بخاطر من! بخاطر جونگ کوک! من با این آزمایش احمقانه تو با این تجاوز مزخرف و جونگ کوک با فرارش!! اون بچه ی بی گناه جونش در خطره و باور کن اگه میدونست همچین پدر خودخواه لعنتی داره هیچوقت به دنیا نمیومد!! ولی حالا که اینجاست! و بچه ی توعه! اون حتی تو رو شناخت! توی لعنتی بوی بچت هم حس نمیکنی؟ چهره اش رو نمیبینی که باهات کوچک ترین تفاوتی نداره؟! خیلی خب باشه من دروغ میگم بیا بریم آزمایش دی ان ای بدیم!! اگه باور نمیکنی فقط انجامش بده! جونگ کوک رو مجبور کردم بیاد سراغت چون این بچه به کمک پدرش هم نیاز داشت! ولی اگه نمیتونی قبول کنی فقط از اینجا برو!!"

جین تمام حرفاشو تو صورت جیمین کوبید و از جاش بلند شد.
جیمین شوکه شد...جین هیچوقت اینجوری باهاش حرف نزده بود...این موضوع جدی تر از این حرفا بود.‌‌..
از جاش بلند شد و از بیمارستان خارج شد تا سیگار بکشه بلکم یکم ذهنش آزاد شه و بتونه فکر کنه.

*****

قلبش درد میکرد...تپش های قلبش ده تا یکی بودن و این باعث میشد حالت تهوع بگیره...
شاید از عوارض داروهاش بود شایدم چیزی که چندساعت پیش دیده بود قلبش رو خورد کرده بود.

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now