S4 Part 1:

409 135 18
                                    

همه توی محوطه ی تاریک شکاف جمع شده بودن.
آتیش بزرگی برپا شده بود و همه حتی جین دورش نشسته بودن.
تهیونگ به عادت گذشته تکه چوبی توی دستش گرفته بود و با چاقوی بزرگی تیکه تیکه میخراشید.
همه در سکوت بودن. شاید هم منتظر...

جیمین نگاه خیرش رو به آتیش دوخته بود و افرادش همه دورش رو پر کرده بودن.
باید فکری میکردن...اضافه کردن پلیس به این ماجرا فقط همه چیز رو بدتر میکرد.

باید چانیول رو پیدا میکردن و جی ته رو برمیگردوندن بیمارستان.
لحظه ای بعد صدای قدم های کسی توی گوش همه پر شد و سکوت مرگبار شب رو شکست.

همه متعجب سمت صدا برگشتن.
جونگ کوک بود ولی نه جونگ کوک امروز و دیروز.
اون لباس...
لباسی که پوشیده بود...
اون لباس عملیاتش بود. یه لباس جذب مشکی که همیشه میپوشید و ماسکی که همیشه روی صورتش داشت.
دور تا دور کمربند لباسش پر از بمب دستی بود.
کی وقت کرده بود همه ی اینا رو بسازه؟!

موهای قهوه ای شلخته بود و چشماش...
چشماش! اونا مرده و زخمی بودن.
میتونست با اون چشم ها هرکس رو بخواد به قتل برسونه.

جیمین از جاش بلند شد:
"کوک...داری چیکار میکنی؟!"
جونگ کوک بی تفاوت پاشو روی جایی که جیمین نشسته بود گذاشت و بند کفش هاش رو محکم بست.
"میرم دنبال پسرم."

جیمین اخماش توهم رفت و با بلند شدن کوک بازوش رو چنگ زد:
"کجا میخوای بری؟! مگه اصلا میدونی کجاست؟!"
کوک با خشم بازوش رو کشید و تو صورت مرد غرید:
"بهتر از اینه که مثل یه بی عرضه اینجا بشینم منتظر معجزه باشم!"

جیمین با اخم دستش رو عقب کشید.
هیچکس حق نداشت باهاش اینجوری حرف بزنه ولی انگار جونگ کوک دیگه براش مهم نبود کی جلوش وایستاده.

پسرک پوزخندی به چهره ی توهم رفته ی مرد زد و ازش فاصله گرفت که صدای جیمین رو جایی پشت سرش شنید:
"تو با خودت چه فکری کردی؟! فکر کردی من نگران نیستم؟! فکر کردی عصبی نیستم؟! بچمو دزدیدن جونگ کوک!! بچم!!
عزیزترین آدمی که هیچوقت تو زندگیم نداشتم...بزرگترین دلیلی که تو برای ادامه بهم دادیش...الان که از جونم برام باارزش تر شده چطور فکر کردی اهمیت نمیدم؟!!!
منتظر تماس اون حرومزادم...نمیخوام با عجله کاری کنم پسرم آسیب ببینه...بفهم اینو"

جونگ کوک اما بی تفاوت بود. دیگه واقعا بلایی نبود که سر خودش نیومده باشه میتونست بخاطر خودش سکوت کنه و صداش در نیاد ولی اینبار پای جون پسرش در میون بود!!
پس بدون اینکه برگرده به راهش ادامه داد و از شکاف خارج شد.

جیمین چنگی به موهاش زد و تهیونگ چوب توی دستش رو انداخت و دنبال جونگ کوک از شکاف خارج شد.
همزمان با خروج اون دونفر تلفن مینهو زنگ خورد.
"چیشد؟!"
"قربان...FBI قاطی قضیه شده...متوجه شدن پارک چانیول قاچاق غیرقانونی مواد مخدر رو از سال پیش شروع کرده احتمالا برای همین هم تونسته از دستمون فرار کنه..."
مینهو لعنتی زیر لب فرستاد و گوشی رو قطع کرد.

Behind The City LimitsWhere stories live. Discover now