Chapter 24

7K 822 44
                                    

در آخر وقتی تهیونگ به جونگکوک نزدیک شد و خواست بغلش کنه جونگکوک هم ایستاد..

جونگکوک شوهرشو جلوی دوستاش رد نکرد و در آغوشش گرفت..که همسرش در حین بغل کردنش با محبت گردنشو بوسید..

بقیه با دیدن تهیونگ و رفتارش با جونگکوک با هیبت بهشون نگاه میکردن..این اولین بار تو زندگیشون بود که اونا رو با هم میدیدن..

اونا از هم جدا شدن.. "ته..گفتی باید بری دفترت..پس چطور.." جونگکوک نتونست جملشو تموم کنه چون تهیونگ وسط حرفش پرید.. "آره من در حال رفتن به یه جلسه بودم که تصادفاً اینجا برگزار میشد..ولی توی یه بخشه دیگه..پس فکر کردم حالا که تو این ساختمونم تو رو هم ببینم.." با اطمینان توضیح داد..

ولی اریک با خودش گفت.. "جدی؟؟ تصادفا؟؟ جلسه توی یه مکان کاملا اونوره شهر برگزار شد..ولی وقتی رییس اون پست رو دید که زیرش نوشته بود 'ممنونم..یجورایی احساس میکنم دلم برات تنگ شده' سریع دستور داد بیاد اینجا..رییس چقدر دروغگوعه.." با خودش گفت..

جونگکوک سرشو تکون داد..در واقع بهونه رو باور کرده بود.. "اوه خب میخوای به ما بپیوندی؟؟" پرسید.. میدونست دوستاش یکم جلوی پسر بزرگتر معذبن..و تهیونگ هم باید همینطور باشه..پس نمی‌خواست مجبورش کنه..ولی قلبش میخواست پسر بزرگتر رو دعوت کنه.. بنابراین آهسته پرسید..

تهیونگ حتی لحظه ای هم فکر نکرد و کنار پسر نشست.. جونگکوک اولش یجورایی سوپرایز شد ولی بعدش خوشحال شد..اون موقع بود که تهکوک توجهشون به بقیه جلب شد که کل مدت ایستاده بودن و با هیبت بهشون نگاه میکردن..

"بشینین.." تهیونگ مثل معلمه کلاس گفت..از نظر فنی هم معلمشون بود..اونا بلافاصله نشستن.. "غذاتونو بخورید..به من توجه نکنید.." قبل از این که دوباره روی همسرش متمرکز بشه گفت..

اریک میخواست برای تهیونگ غذا بریزه ولی دست تهیونگ به نشونه منفی بالا اومد..سرشو سمت جونگکوک برگردوند و به بشقابش نگاه کرد.. جونگکوک و بقیه متوجه اشاره‌ش شدن..اون میخواست جونگکوک غذاشو بریزه..

جونگکوک با هیبت بهش خیره شده بود و نمیتونست هیچ‌کاری بکنه..اون هیچوقت غذای تهیونگ رو سرو نکرده بود.. میدونست ظرف غذای تهیونگ همیشه چقدر خاصه..توی خونه دیده بود جو و نیلی چطور انجامش میدن..ولی جونگکوک هیچی راجبش نمیدونست..

احساس میکرد دوستاش شوکه شدن و با نگاهشون دارن روحشو سوراخ میکنن..اونا هیچوقت ندیده بودن اون همچین کارایی بکنه.. کارایی که یه زنه متاهل انجام میده..

یه نفس عمیق کشید 'تو میتونی انجامش بدی' قبل از اینکه به ظرف های غذای روی میز نگاه کنه با خودش گفت..به قزل آلای خام نگاه کرد.. همون موقع بود که ایده ای به ذهنش خطور کرد..پوزخندی زد.. یه جفت چاپستیک جدید برداشت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now