Chapter 34

7K 850 102
                                    


تهیونگ غذا دادن به همسرش رو تموم کرد.. دهن پسر کوچکتر رو با پارچه پاک کرد.. و گفت:"بیب من میرم دفتر.. باشه؟؟ جی چانگ میبرتت مدرسه.. تو کلاس میبینمت باشه.." و با همسرش خداحافظی کرد..

همونجا بود که جونگکوک از حالت خلسه بیرون اومد.. تکالیفش تموم شده بود.. کتابشو کنار زد و بلافاصله بلند شد.. با قیافه ی زاری گفت.. " ولی پیرمرد.. منظورم اینه که ته.. صبر کن.." اون با عجله تهیونگ رو متوقف کرد.. و منشی ها هم سر راهشون ایستادن..

به خانما گفت:"خاله ها میشه لطفا یه لحظه برین کنار.. داخل ماشین منتظر بمونین.. اون تا چند لحظه دیگه میاد.. باشه؟" حالا اون خانما داشتن از درون مسوختن ولی نتونستن چیزی بگن و رفتن.. چشمای تهیونگ گشاد شده بود.. نتونست جلوی خندش رو بگیره.. بعد از رفتن خانما.. قهقهه زد و همسرش رو در آغوشش کشید..

سرش رو کرد توی گردن جونگکوک و گفت:" اووووه خانمِ کیم.. چه خبره..  تو از قدرتت استفاده کردی.. ها؟؟ خوشم اومد.."

جونگکوک پرسید:"پیرمرد دوست داری اسمت رو چی بذارم..؟؟" تهیونگ نتونست انگیزه شیطانی پسر رو بفهمه.. پس خیلی معمولی همون‌طور که صورتش توی گردن پسر بود گفت:" هابی "

جونگکوک با پوزخندی شیطنت آمیز زبونش رو تکون داد..و دستاش رو دور گردن شوهرش حلقه کرد..و در حالی که داشت می بوسیدش و گردنش رو مارک‌ میکرد پشتش رو ماساژ داد.. "هابی، شرط سوم هنوز مشخص نیست.." گفت .. "اوومم.. بگو.." تهیونگ هم داشت مارکش میکرد..

"هابیییی میشه اریک رو از تنبیه خارج کنی.." سکوت در سالن بزرگ پیچید.. تهیونگ آغوش محبت آمیز رو شکست و صاف ایستاد و با چشمای شکاک به پسر خیره شد.. و جونگکوک ایستاده بود و چهره کیوتش رو نشون شوهرش می داد..

بعد از مدتی تهیونگ صحبت کرد " به خاطر اینکه به تو گفت زیادشم میکنم.. اون حرومزاده.. چطور جرات کرده شخصا به همسرم بگه.. " دندوناش رو بهم فشار داد و می خواست بیرون بره.. "جو " فریاد زد.. جو با کتش دوید و اومد..

پسر مودبانه از خدمتکار پرسید:"میشه لطفا سریع ژل آرایش مو رو از کمد من بیاری.."

جونگکوک با کت به سمت شوهرش رفت.. و با لبخند گفت.. " اجازه بده.. کمکت کنم اینو بپوشی.. فکر کنم اِسممون شبیه زوجا باشه.. عزیزم.." قبل از اینکه بتونه حرفشو تموم کنه تهیونگ عصبانی حرفشو قطع کرد " ما فقط اسماً زوج نیستیم.." غر زد..

"ببخشیدددد.. دیگه نمیگمش" مکث کرد.. "خب کجا بودم.. اها من همسرتم.. من باید کسی باشم که اینکارارو میکنه.. درسته؟"

تهیونگ اصلا کنجکاو نبود حالا می‌دونست پسر چیکار می‌کنه.. ولی داشت از اون زمان لذت می‌برد.. فقط همین.. پسر همیشه اینطور رفتار نمیکرد.. پس بهتره ازین زمان استفاده کنه و لذت ببره

"تو هم باید مطمئن باشی همسرت آبرو و اعتبارش رو جلوی هیچکسی از دست نده.."

تهیونگ میدونست چه خبره.. زبونش رو توی دهنش تکون داد..

THE SECRET HUSBAND حيث تعيش القصص. اكتشف الآن