Chapter 44

7.6K 992 261
                                    

صبح روز بعد..

برای اولین بار تو زندگیشون.. جونگکوک زودتر از تهیونگ بیدار شد..چشماشو باز کرد و خودشو بین بازوها و پاهای تهیونگ پیدا کرد..

یعنی،مثل یه بالشت بغلش گرفته بود..سرش روی سینه ی جونگکوک بود،صورتش توی گردنش فرو رفته بود،دست چپش روی سینه‌ش بود و پای چپش روی شکمش بود..

جونگکوک گردنشو تکون داد و کنار کشید.. فقط برای اینکه با صورت یه ببر خوابیده روبرو بشه..بعد از دیدنش یه دفعه لبخندی روی لبهاش نقش بست..پیشونی پسر بزرگتر رو بوسید و عاشقانه موهاشو نوازش کرد.. جونگکوک نمیخواست پسر بزرگتر رو حالا بیدار کنه پس تکون نخورد..داشت فکر میکرد که حالا میخواد چیکار کنه..دستشو سمت میز کنار تخت دراز کرد تا بتونه گوشیشو برداره..

گوشیشو روشن کرد..و بلافاصله با هزار تا پیام از طرف دوستاش مواجه شد..

نونهی نونا: خیلی خوشحالم جونگکوکی.. مطمئنن کاری کردی که مثل بمب بوده‌..

نامجون: بالاخره تو یه کاری کردی..حالا اسم «خانم کیم» رو خوب حفظ کن..

اریک: ارباب جوان..شما فوق العاده ای..من پشتتم..من حالا بیشتر از هرچیزی فن شمام..

کانگ: کارت خوب بود..

دیمون: میدونستم..برنده شدم..اون دیوونه ی تو شده بدون تو نمیتونه زندگی کنه..حالا اون عوضی باید یه تپانجه (یه نوع اسلحه) بهم بده..مرسی که باعث شدی شرطو برنده بشم..

وسلی: امیدوارم همیشه همینطور باشی..چون اگر این فقط برای یه شب بوده تهیونگ واقعا آسیب میبینه..و اگه بهش آسیب بزنی من ازت نمیگذرم..

اونوو: بالاخره..از هدیه‌ت خوشش اومد؟؟

رزی: چطور بود؟؟ استقامت بدنش چطور بود؟؟

دیزی: تو چه مرد شیطانی هستی..راستی از شبت لذت ببر..

یوگیوم: باورم نمیشه..تو لجباز..

جونگکوک پیاما رو چک کرد و بی صدا بهشون لبخند زد..البته از خجالت سرخ هم شده بود..باورش نمیشد اون و تهیونگ بالاخره انجامش دادن..اون بالاخره اولین بارشو به شوهرش داده بود.. یادآوری دیشب باعث شد سرخ تر بشه.. بالاخره بعد از اون همه آشوب و دعوا  احساس خوشحالی میکرد و ترسشو کنار گذاشته بود و احساساتشو به شوهرش گفته بود..

یه دفعه،اونوو بهش زنگ زد..سریع جواب داد تا شوهرش رو از صدای گوشیش بیدار نکنه..البته اولش به اونوو فحش داد..بعدش تماس رو وصل کرد..

"وات ده هل اونوو چرا بهم زنگ زدی..من الان نمیتونم حرف بزنم.." با صدای آرومی گفت..

"باشه حرف نزن..ولی اینترنتو باز کن..ببین شوهرت چیکار کرده‌‌..؟؟" اونوو گفت..

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و قبل از جواب دادن به شوهرش نگاه کرد..

"اون؟؟چیکار کرده؟؟ اون خوابه"جونگکوک با نگاه به شوهرش گفت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now