Chapter 68

4.6K 676 71
                                    

جونگکوک آهی کشید و با عجله از اتاق بیرون رفت..

"ته.. ته.. وایسا من نمیتونم سریع راه برم ته.. اوففف.. پیرمرد.. چرا راجب اشتباهات من انقدر حساسی.. گوش کن پیرمرد.. هی وایسا.."

جونگکوک در حال رفتن دنبال شوهرش گفت تا بتونه اونو متوقف کنه..

"پیرمرد من نمیخوام ازت باج گیری کنم..ولی تو فراموش کردی که من آسیب دیدم..زانوهام درد می‌کنه.." جونگکوک اینبار نالید..

و به طرز جالبی (البته نه برای ما) تهیونگ یه دفعه ایستاد ولی سمت پسر برنگشت..

جونگکوک لنگان اومد سمتش.. البته بیشترش نقش بود چون اون مسکن خورده بود و انقدرا هم درد نداشت..

رو به روی تهیونگ ایستاد و به طرز کیوتی با شیطنت سرشو کج کرد..

تهیونگ نگاهشو به یه جای دیگه داد.. نیمخواست به پسر کوچیکتر نگاه کنه.. اون الان واقعا بد اخلاق بود..

جونگکوک گونه‌‌شو توی دهنش فرو کشید تا لبخندشو کنترل کنه و سرشو تکون داد..تهیونگ نگاهی به پسر کوچیکتر انداخت و سریع دوباره به یه سمت دیگه نگاه کرد که البته پسر کوچیکتر متوجه‌ش نشد..

"خب.. باشه پس.. به یکی از افرادت بگو بیاد اینجا و منو تا ماشین ببره.. من نمیتونم راه برم.." جونگکوک گفت..

تهیونگ بدون اینکه نگاهی به پسر بندازه آه بلندی کشید.. این نشون میداد چقدر به انجام کاری که گفت بی میله.. و مخصوصا که اون کار چی بود..؟؟

در آخر خم شد و پسر رو توی بغل خودش گرفت و بلندش کرد.. جونگکوک حتی یه لحظه هم صبر نکرد و پاهاشو دور کمر پسر بزرگتر پیچید و دستاشو هم دور گردنش و سرشو روی سینه ی شوهرش گذاشت..

که آه دیگه ای شنید..پس با خودش فکر کرد که نبرد شوهرش بین اخم کردن و توجه بهش تموم شده..

تهیونگ به ماشین رسید و پسر رو داخل ماشین گذاشت و خودش هم سوار شد..

ماشین شروع به حرکت کرد.. و کاپل عقب کاملا ساکت بودن..

جونگکوک مدام به شوهرش نگاه میکرد ولی تهیونگ به بیرون پنجره نگاه میکرد و از هر مکالمه یا ارتباط چشمی پرهیز میکرد..

بعد از حدود نیم ساعت پسر تحملش تموم شد و اخماشو تو هم کشید.. "اوففف پیرمرد من متاسفم باشه..چرا اینکارو باهام میکنی..این اولین دیدارمون بعد سه روزه و تو اینطوری می‌کنی..تو خیلی خوب میدونی که من بهت اعتماد دارم..منو ببخش من فقط یه چیز احمقانه گفتم.." جونگکوک نالید..

خودشو به پسر بزرگتر نزدیک کرد و روی پاهاش نشست..

بعد صورت پسر بزرگتر رو قاب کرد..و یکم فشردش.. "پیرمرد.. این کارت خیلی بی ادبانه‌س اوکی..تو حتی به من نگاهم نمیکنی.. پیرمرد.." جونگکوک صورت تهیونگ رو تکون داد ولی تهیونگ هنوز از ارتباط چشمی پرهیز میکرد..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now