Chapter 46

6.2K 882 132
                                    

جین داشت گریه میکرد..و جونگکوک میتونست دردی رو تو قلبش احساس کنه.. "ولی هیونگ..اون حالا عوض شده..

اون شب من خودم راجب نقشم باهاش حرف زدم..بهش گفتم که هیچ خبری قرار نیست از اینترنت حذف بشه..

اون همه چیزو میدونست ، میدونست قراره چه اتفاقی برا مگان بیفته..ولی جلومو نگرفت..اون نیومد تا جلوی مردم و رسانه ها از مگان محافظت کنه..حتی نیومد بهش کمک کنه..حتی وقتی گفتم می‌خوام چیکار کنم بهم تبریک گفت.." جونگکوک صحبت کرد..

حالا جین به وضوح شوکه شده بود..

"واقعا؟؟ اون همه چیزو میدونست و حتی جلوتو نگرفت..اون بهت اجازه داد پرنسسشو تحقیر کنی..؟؟" جین شوکه پرسید..

و وقتی جونگکوک سرشو به نشانه تایید تکون داد بیشتر شوکه شد..

"واو عالیه..تو واقعا موجود فوق العاده ای هستی.." جین تحسینش کرد..

"به هرحال..یکم بیشتر بمون میرم یکم خوراکی برات بیارم.." جین پیشنهاد داد..

جونگکوک به ساعتش نگاه کرد و بعد، "آمم راستش هیونگ باید برم..تهیونگ بزودی بر میگرده خونه..و اونوقت اگه نتونه منو تو خونه پیدا کنه مثل یه بچه پنیک می‌کنه.." جونگکوک اتفاقی گفت..

جین لبخندی بهش زد.. "هوم هوم هممون میتونیم ببینیم اون چجوری وابسته‌ت شده..باشه مجبورت نمیکنم..ولی لطفا بازم بیا دیدنم..باشه..و از طرف من یه بغل بزرگ به تهیونگ بده.."

جونگکوک دوباره شوکه شد.. "هیونگ یعنی اشکالی نداره که بهش بگم تو رو دیدم..چی میشه اگه به وسلی بگه..اون.."

"که چی..من که مخفی نشدم..اهمیت نمیدم اگه وسلی بیاد اینجا تا منو ببینه..بعد از تهیونگ به اون راجب من بگو.. بالاخره بعد از همه چی تصمیم با منه..این منم که تصمیم میگیرم که اونو ببخشم یا نه..

و می‌دونی احتمالا از قبل میدونست که من برگشتم کره..آدماش همیشه دنبالمن..میدونم هنوزم تعقیبم می‌کنه..ولی ازش نمی‌ترسم.. بالاخره بی ضرره..درسته؟؟"

جین چشمکی به جونگکوک زد..که حالا متعجب شده بود..حالا فهمیده بود درواقع پارتنر قدرتمند ترین مرد های کشور باید چجوری باشن.. دقیقا اینجوری..مطمئن،وحشی،شوخ،جدی، شجاع در دنیای بیرون و خوب و دوست داشتنی،ملایم و شیرین با دوستا و خانواده..

تو ذهنش بهش توجه کرد..

اون روز وقتی جونگکوک اومد خونه تهیونگ هنوز برنگشته بود..اون خیلی مشتاق بود که به پسر بزرگتر بگه دوست پسر سابق وسلی به کره برگشته..میخواست همه خبر ها رو بهش بده ولی تهیونگ هنوز برنگشته بود..

بهش زنگ زد و دید که جلسه تا الان دیگه تموم شده..ساعت نزدیک ۹ بود..که یه دفعه تماس وصل شد..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now