Chapter 27

6.7K 848 44
                                    

صبح روز بعد..

یه جونگکوک خیلی ناامید از پله ها پایین اومد..و بدون انداختن هیچ نگاهی به مرد سر میز نشست..

تهیونگ عصبی دندوناشو رو هم سابید و فشار داد.. "صبح بخیر لاو.."
گفت اما هیچ جوابی دریافت نکرد..

پسر داشت شیر موزش رو میخورد و گوشیشو چک می کرد..

"اون یه مرد متعصبه"  تو حساب کاربری برنامه ویبو‌ پست کرد..

حالا تهیونگ هم گوشیشو برداشت.. جونگکوک یه نظر از آقای k دریافت کرد، "ایندفعه چیکار کرده؟؟" جونگکوک کامنت رو خوند..و با به یاد آوردن اینکه اون مرد دیشب چیکار کرده خونش به جوش اومد.. "این شخصیه نمیتونم بهت بگم.." در جواب تایپ کرد..دوستاش هم براش کامنت گذاشته بودن..رفت تو گروه چتشون که همه داشتن ازش دلیل پستشو می‌پرسیدن..

"شما بچه ها جرعت نکنید اسم اون عوضیو جلوی من بیارید..اون.. اون منو بعد از نیم ساعت عشق بازی وقتی شق کردم ول کرد..باورتون میشه..مجبور شدم خودم تنهایی مشکلمو حل کنم..اون گفت میخواد بخوابه..و بعد خوابید.. پیرمرد عوضی فک کنم تو تخت خوب نیست..چرا اون یدفعه همچین بهونه ای آورد.." جونگکوک یه توضیح بلند تایپ کرد..

و گوشیشو کنار گذاشت تا غذاشو بخوره..هنوزم به تهیونگ نگاه نمی‌کرد.. جو اومد تا غذاشو سرو کنه..اون موقع بود که کیم تهیونگه منحرف شروع کرد به حرف زدن.. "پس از اینکه دیشب باهات نخوابیدم ناامید شدی هاح؟؟"

چشمای جونگکوک گرد شد..و سرشو بالا نیاورد.. جو سمت راستش ایستاده بود..دلش میخواست زمین دهن باز کنه و بره توش..نمیتونست بیشتر از این خجالت زده بشه..ساکت موند..تهیونگه منحرف دوباره با یه لحن شهوت انگیز
گفت.. "متاسفم لاو.. دیشب نتونستم راضیت کنم..دوباره اتفاق نمی افته..امشب کاری میکنم حس کنی روی دریایی..میتونی هرچی میخوایو امشب بگیری.."

جونگکوک دلش میخواست گریه کنه..حتی یه کلمه هم نمیتونست بگه..ویبو شو دوباره باز کرد و پست کرد.. "بی حیا حرومزاده..اون حتی اهمیت نمیده که آشپزش هنوز اینجاست.." دندوناشو رو هم فشار داد..

"وقتی امشب تو گل غلت می زنیم بهت اجازه می دم هرکاری میخوای بکنی..و تا صبح کل خونه رو با فریاد های از روی لذتت پر کنی.."

صورت جونگک از شنیدن اون جزییات منحرفانه بر افروخته شد، حالا باعث شد با صدای آرومی جواب بده.. "رویاهاتو تموم کن..من با تو نمی‌خوابم.. هیچوقت..حتی..از فردا میرم خوابگاه مدرسه و اونجا می‌خوابم.. یوگیوم و بم بم هم دلشون برام تنگ شده..از وقتی برگشتی دیگه نرفتم پیششون.." جونگکوک گفت.. "و برای امشب..اممممم امشب من.. آره درسته..من نفرینت میکنم..که تمام شب رو با خانم هیون منشیت کار کنی.. و من با آرامش تو اتاقم می خوابم.."

تهیونگ برای جمله آخرش خندید.. "قسمت آخرو نادیده میگیرم.. این نفرین غیر منطقیه..ولی در مورد قسمت اول..برای یادآوریت ممنونم.." تهیونگ بلند شد و دهنشو تمیز کرد..که جونگکوک نفس راحتی کشید..فکر کرد که پسر بزرگتر باهاش موافقت کرده..که اون دوباره صحبت کرد.. "ممنونم که یادآوری کردی دو سال پیش ولت کردم..و حالا هم تو اتاقای جدا میخوابیم..ولی از الان به بعد..همه چی عوض میشه..هرطور که تو بخوای،بخاطر عشق انجامش میدم.." دهن جونگکوک باز مونده بود..با صورتی خسته به میز کوبید.. "دست از این مزخرفات بردار" به پسر بزرگتر گفت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now