Chapter 32

6.6K 819 100
                                    

تهیونگ مشغول مکیدن رون جونگکوک بود.. در همون حال جونگکوک دو بار اومد..یه بار وقتی تهیونگ تند در حال تکون دادنش بود، یه بار هم وقتی تهیونگ داشت شکم و سینشو لمس میکرد..

جونگکوک مدام داشت ناله میکرد..تهیونگ سرشو بالا آورد تا باکسر جونگکوک رو هم در بیاره..

ولی پسر کوچیکتر مضطرب شده بود..دست تهیونگ رو با یک جفت چشمه عصبی گرفت،و لبهاشو گاز گرفت..تهیونگ با دست آزادش صورت جونگکوک رو قاب کرد،

"چیه لاو؟؟ چرا انقدر مضطربی
این اولین بارت نیست درسته..به اضافه این منم..نیاز نیست.."

*سیلی*

چشمای تهیونگ درشت شد..صورتش تیره شده بود..یک دقیقه طول کشید تا بفهمه که ملکه‌ش وسط یه کار شهوتی به صورتش سیلی زده..

اون عصبانی بود..اون هیچوقت جونگکوک رو انقدر عصبی ندیده بود.. نمیتونست هیچ دلیلی برای اینکارش پیدا کنه..

کیم تهیونگ..کسی که هیچوقت تو صورت کسی نگاه نکرده بود تا باهاش حرف بزنه..کسی که فقط لازم بود یه بشکن بزنه تا هرچی میخواد براش آماده بشه..کسی که مردم مثل خدا ستایشش میکردن..از همسرش سیلی خورده بود.‌.که ۲۱ سالش بود..

به بالا نگاه کرد..با چشم های سوزان..فقط برای رویارویی با یه خرگوش خشمگین در حال سوختن که رو به روش بود.. جونگکوک هم خشمگین بود..حتی از تهیونگ هم بیشتر..این باعث شد پسر بزرگتر گیج بشه..و همه ی عصبانیتشو فراموش کنه..

جونگکوک اونو از روی بدنش کنار زد..و بلند شد و رفت سمت دستشویی..تیهونگ مات و مبهوت اونجا مونده بود..

هنوز گیج و سردرگم بود که پسر چرا بهش سیلی زده، 'اون دوباره منو پیر صدا زد..این دفعه چیکار کردم..هیچ دختری تا الان از من ناراضی نبوده..اون چشه..نکنه پریود شده..اوه نه نه اون پسره..' تهیونگ با خودش گفت..

منتظر پسر کوچیکتر موند..عضلاتش گرفته بود..و دردناک بود..اون همین حالا به پسر نیاز داشت..ولی متاسفانه...

پسر از دستشویی بیرون اومد و یه دفعه بدون هیچ حرفی با تهیونگ از اتاق بیرون رفت..تهیونگ سعی کرد پشت سرش بره بیرون ولی نتونست چون فقط باکسرش تنش بود..میدونست تا وقتی که لباساشو بپوشه اون خرگوش دیگه رفته..

سرشو از عصبانیت به تخت کوبید.. 'خدایا، میدونم تو همه زندگیم ظالم و خشک بودم..ولی تو واقعا میخوای اینجوری ازم انتقام بگیری..با جفت کردن من کنار همسری که از من ظالم تره..همه ی دنیا از من میترسن..و تو پارتنری برا من فرستادی که من از اون میترسم..چرا..چرا این بازی کثیفو با من میکنی.. ' تهیونگ خدا رو نفرین کرد..

بعد از روی تخت بلند شد و لباساشو پوشید.. ولی بعد از پوشیدنه پیرهنش و کتش.. چشماش درشت شد..
شلواری که روی زمین افتاده بود مال خودش نبود..اون ماله جونگکوک بود.. جونگکوک اشتباه شلواره اونو پوشیده بود و اینجا ولش کرده بود رفته بود..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now