Chapter 49

5.4K 832 84
                                    

دو روز گذشته بود.. تهیونگ دو ساعت زودتر از ساعت معمول اومده بود خونه..چون دیروز دیر کرده بود..و همسرش خیلی بخاطر این ازش عصبی بود.. جونگکوک دیشب حتی نبوسیده بودش..پس تهیونگ امروز زودتر برگشته بود..اون دلش برای بوسه های همسرش تنگ شده بود..

بعد از اینکه رسید خونه..همسرش رو پیدا نکرد که مثل یه خرگوش به استقبالش بیاد..

راجب پسر از جو پرسید..و اون گفت، "ارباب خدایا شکر شما اینجایید..ارباب جوان از ساعت یازده و نیم توی حیاطن..حتی ناهار هم نخوردن.."

"چی؟؟ از ۱۱:۳۰ تا الان که ساعت چهار ظهره..چرا غذاشو نخورد؟؟ چیشده..اونجا داره چیکار میکنه؟؟" تهیونگ کنجکاو پرسید..

"ارباب دارشن توی گوشیشون ویدیوی سفالگری میدیدن و تصمیم گرفتن خودشون گلدون بسازن..به باغبون هم گفتن و ایشون هم قرار شد بهشون کمک کنن..ولی بعد حتی نتونستن یه گلدون رو درست بسازن..دائم شروع کردن به ناله کردن و غر زدن..بهم گفتن..تا وقتی که یه گلدون درست نکنن نه از اونجا میان بیرون نه چیزی میخورن.." جو همه چیزو با چهره ی نگرانی توضیح داد..

ولی از طرف دیگه..تهیونگ داشت از این کیوتیه همسرش می‌خندید..سرشو با ناباوری تکون داد و سمت حیاط رفت..

جونگکوک رو در حالی که روی زیرانداز مثل یه بچه نشسته بود، موهاشو بالا بسته بود، یه هودی با شرتک پوشیده بود، روی صورتش گِل نشسته بود، دستکش های مخصوص باغچه رو دستش کرده بود، داشت ناله میکرد و لبهاشو با نا امیدی غنچه کرده بود پیدا کرد..مشغول شکل دادن به گلدون بود، ولی متاسفانه ناموفق بود..

تهیونگ اومد و بدون اجازه کنار همسرش نشست.. به باغبون و نیلی اشاره کرد تا تنهاشون بزارن..اونا سریع از اونجا رفتن.. تهیونگ آهی کشید و شروع کرد، "عصر بخیر لاو.." جونگکوک مبهوت شد تعادلش روی چرخ سفالگری و گلدونش از دست رفت..

"اهههههه کیم تهیونگ چیکار کردی؟؟" جونگکوک اول داد زد و بعد دست و پا زد.. بعد مثل یه بچه شروع کرد به گریه کردن..

تهیونگ وقتی دید پسر داره گریه می‌کنه نتونست بخنده..جلوی خودشو برای خندیدن گرفت و سعی کرد توضیح بده، "لاو مشکلی نیست..ششش.. آروم باش.. برات یه داستان از وقتی که میخواستم اولین بار سفالگری کنم میگم..گوش کن..لطفا عزیزم..ششش..لطفا گریه نکن.. عزیزم.. عزیزم.. کجا داری میری..لاو.. لاو..نه نه نه نه نه لاو اینکارو نکن..به من گوش کن..جونگکوک" اسم پسر رو که در حال حاضر با سرعت سمت اتاق دویده بود صدا زد..جونگکوک می خواست گلدون رو اون سمت پرتاب کنه ولی وقتی تهیونگ اونو با اسم کاملش صدا زد..باعث شد متوقف بشه..

تهیونگ داخل اتاق اومد و گلدون رو از دست جونگکوک گرفت..پسر هنوز اونجا ایستاده بود..و چشماش روی زمین ثابت شده بود..لبهاشو توی دهنش کشیده بود..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now