Chapter 36

6.6K 864 77
                                    

سه روز گذشته بود و تهیونگ خیلی سریع به صورت چشمگیری بهبود یافته بود..این سه روز رو تو خونه کار کرده بود..و صادقانه جونگکوک تموم مدت مثل یه همسره فوق العاده بود..تهیونگ تو سه روز گذشته تو اتاقه اون مونده بود..و جونگکوک صبح ها بین بازو های تهیونگ از خواب بیدار میشد..با وجود زخم دست و داروهایی که تهیونگ استفاده میکرد توی زود تر بیدار شدن از جونگکوک اصلا شکست نخورده بود.‌.

چون استرس و نگرانی برای تهیونگ ممنوع بود جونگ کوک سر وقت می‌رفت مدرسه..سر وقت غذا میخورد..حتی به تهیونگ هم غذا میداد..فقط ناهار بود که اونا نمیتونستن با هم بخورنش..ولی جونگکوک از هیچ فرصتی برای اینکه به تهیونگ پیام بده تا بگه کجاست یا چیکار می‌کنه دریغ نمی‌کرد..فقط یه چیز خاص وجود داشت..تهیونگ نمی‌فهمید اون ساعت پنج تا هفت کجاست.. جونگکوک هم در اون مورد بهش گفته بود بعد از مدرسه میره خوابگاه و یکم با دوستاش وقت میگذرونه..

روز چهارم بود..

جونگکوک فقط یک کلاسش رو تموم کرده بود..که توجهش به پیامی که رو گوشیش اومده بود جلب شد.. "لاو من تو کالجم..امروز با سال دومی ها کلاس دارم.. تو بخش علومم..وقتی کارت تموم شد میتونی تو دفترم ببینیم باشه؟؟" جونگکوک بخاطر متن لبخندی زد..ولی یکمم نگران شد..چرا پسر بزرگتر امروز اومده بود.. اون میتونست کلاساشو دوباره از هفته ی دیگه شروع کنه..

از این فکر غمگین شده بود..سمت دفتر شوهرش قدم برداشت..تقریبا داشت به در نزدیک میشد که توجهش به گروهی از دخترا که نزدیک نرده راهرو جمع شده بودن و سر چیزی جیغ می‌کشیدن جلب شد..بهشون نگاه کرد و بالاخره تونست منبع هیجانشونو پیدا کنه..

تهیونگ اونجا جلوی دفترش ایستاده بود و با مدیر حرف میزد..چهرش مثل همیشه سرد و خشک بود.. و دستاش تو جیبش بود.. جونگکوک چشماشو چرخوند.. و به خاطر شدت احمق بودن اون دخترا سرشو تکون داد..

'اون حتی یه نگاه هم به شما دخترا نمیندازه..فقط بکشین کنار..اون همیشه چشماش فقط و فقط روی منه..' با خودش فکر کرد و بعد یه دفعه لامپی توی ذهنه شیطانیش روشن شد.. با پوزخندی شیطانی سمت جمعیت قدم برداشت..و خیلی زود هدفش رو دید..

"هی لیسا..انقدر لبخند نزن ماهیچه های فکت خشک میشه.." بی ادبانه گفت..چرا این دخترو هدف قرار داده بود؟ سادست چون شنیده بود به شوهرش چشم داره..در غیر این صورت هیچوقت با لیسا کاری نداشت..

اول لیسا با شنیدنه حرفش چشماشو چرخوند..و اونو نادیده گرفت..

"هی تو همیشه با من شرط بندی میکنی چطوره امروز من باهات شرط‌بندی کنم..چی میگی..؟؟" جونگکوک نظر داد..

"چجور شرطی..؟؟"

"امم..من میرم دوباره به مستر کیم اعتراف میکنم..اینبار رو در رو..اگه اون منو رد نکرد من برنده میشم..و تو باید آهنگ «بد رمانتیک» رو دقیقا روی همون درخت توی زمین بسکتبال که من توش اعتراف کردم جلوی همه بخونی.." جونگکوک گفت..

THE SECRET HUSBAND जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें