Chapter 58

4.3K 687 138
                                    

"بزار زخمتو ببینم" جونگکوک بعد از بوسه‌شون گفت..

"الان نمیتونی عزیزم، تازه پانسمان شده.." تهیونگ توضیح داد..

تهیونگ متوجه سیاهی زیر چشمای جونگکوک شد..گونه‌شو نوازش کرد و گفت..  "من خوابم میاد.. اخیراً خوابم نمی برد..بیا تا ناهار بخوابیم..بیا.."  تهیونگ گفت و به کنارش روی تخت اشاره کرد..

"اره اره حتما..بیا بخوابیم..اوه خدایا من خیلی احمقم من تو رو گرفته بودم به حرف..تو باید استراحت کنی..وایسا بیام کنارت.." جونگکوک پنیک کرده سریع روی تخت تهیونگ نشست..بعدش پتو رو روی شوهرش کشید..و دمای اتاق رو طوری که پسر بزرگتر هنگام خواب ترجیح می داد تنظیم کرد..

"همه چیز خوبه..حالا بزار کمکت کنم دراز بکشی و بعدش بخواب..باشه..من اینجام..هرچیزی که نیاز داشتی بهم بگو.." گفت..

بعد از اینکه با موفقیت پسر بزرگتر رو روی تخت خوابوند..جونگکوک می خواست سمت کاناپه بره..ولی تهیونگ دستشو گرفت و متوقفش کرد.. جونگکوک گیج بهش نگاه کرد..پسر بزرگتر سمت تخت کشیدش.. "و چطور فکر کردی من بدون اینکه بغلت کنم میتونم بخوابم..مگه نمیدونی موقع خواب به عطر تن و خودت اعتیاد دارم.." تهیونگ گفت..

"ته..نه..تو الان زخمی شدی..باید بخوابی..لطفا.." جونگکوک وقتی پسر بزرگتر سمت تخت کشیدش با اعتراض گفت..

"و تو؟؟ تو توی این دو روز خوب خوابیدی..؟؟ هوم؟؟" تهیونگ پرسید..

اینبار جونگکوک نتونست چیزی بگه..فقط با خجالت سرشو پایین برد.. "بیا اینجا..وقتی می‌خوام بخوابم بهت نیاز دارم..پس اهمیتی نمیدم که تو خوب خوابیدی یا نه..من تو رو بین بازوهام می‌خوام..اگه نباشی نمی‌خوابم..حالا تصمیم بگیر.." تهیونگ به طرز کیوتی گفت..

ابن باعث شد جونگکوک مثل بچه ها ناله کنه..روی تخت رفت و تهیونگ سریع اونو در آغوش گرفت..

دو روز به همین روال گذشت.. جونگکوک از روزی که اومده بود بیمارستان دیگه برنگشته بود خونه..تهیونگ هم ترتیب لباس و وسایلی که نیاز داشتن رو داده بود..پسر بزرگتر نمیخواست اجازه بده همسرش بره..اونا به هرحال دلتنگ همدیگه بودن.. جونگکوک خوب از تهیونگ مراقبت کرده بود..و اونا روی یه تخت میخوابیدن..و کیم تهیونگ منحرف همش همسرشو برای سکس وسوسه‌ میکرد ولی جونگکوک اجازه نمیداد.. چطور میتونست به مرد با اون شونه ی زخمیش اجازه همچین چیزی بده..اما خب یکم عشق بازی بینشون به وجود اومد..و مثل وعده های غذایی ادامه پیدا کرد.. همونطور که همه ما این دو تا رو میشناسیم..

سهون هنوزم به جونگکوک زنگ میزد و مدام تهدیدش میکرد..اما جونگکوک چیزی به تهیونگ نگفته بود..

امروز روز سومی بود که تو بیمارستان بودن..

جونگکوک و تهیونگ داشتن غذا میخوردن توی یک بشقاب و با یک چاپ استیک.. البته جونگکوک به تهیونگ غذا میداد..اونا با حرف زدن و غذا خوردن مشغول بود و متوجه گوشی تهیونگ که روی حالت سایلنت بود و سه بار تا حالا زنگ خورده بود نشدن..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now