مالزی _هتل

هوسوک کلافه به نامجون گفت : چرا اینکار رو میکنید اخه؟.......
نامجون گفت: برنامه کمپانیه ...... زیادی دارید از هم فاصله میگیرید طرفدار ها شک کردن....... تهیونگ همینجوریش هم داره هیت میگیره ...... بهتره این مسخره بازیات رو تموم کنی هوسوک...... قرار نیست اتفاقی برات بیافته......
هوسوک دست به سینه اخمی کرد و گفت: اون پسر به من اعتراف کرده....... الان پاشم برم باهاش تو تخت دو نفره بخوابم...... به نظرت احساس امنیت میکنم اصلا...... از کجا معلوم وقتی خوابم بلایی سرم نیاره......
جیمین شوکه گفت: چی میگی هوسوک...... اون تهیونگ نه یه مریض جنسی.......
هوسوک گفت: من که سر در نمیارم از حس های اون...... ولی چه تضمینی هست ؟......تو حتی خودتم حاضر نیستی کنارش بخوابی......
شوگا شونه جیمین رو که اماده حمله بود گرفت ولی جیمین زیر دست شوگا زد و یقه هوسوک رو گرفت و گفت: آقای به اصلاح محترم....... از زوری که این گروه تشکیل شد من میدونستم گرایش تهیونگ چیه......میدونستم و پیشش بودم چون تهیونگ رفیق منه...... اون مثل تو یه آلت سرگردان احمق نیست...... اگه همین جوری بخوای ادامه بدی و هرچی تو اون افکار احمقانه و کثیفت داری به عشق پاکی که لیاقتت نبود و اون بهت داشت توهین کنی بلایی به سرت میارم جانگ هوسوک که فرق جنازه ات رو با اشغال های بازیافتی پیدا نکنن........
هوسوک شوکه و ترسیده به چهره جیمین زل زد این حجم از عصبانیت و خشم چیزی نبود که هوسوک رو نترسونه باور داشت جیمین حتی توانایی کاری بدتر از چیزی که گفت رو داره جیمین یقه هوسوک رو کشید و جلوتر آورد و گفت: نشنیدم؟.......
هوسوک آب دهنش رو صدا دار قورت داد و گفت: باشه.....
جیمین یقه هوسوک رو رها کرد و رو به نامجون گفت: بزار بیاد پیش تو من میرم پیش تهیونگ......
نامجون نگاهی به جو متشنج کرد و گفت: باشه......
جیمین نگاهی به بقیه کرد و به سمت اتاق رفت و جین کنار گوش شوگا گفت: این واقعا نصف زیر زمینه؟.....
شوگا گفت: من فعلا ترسیدم .......واقعا باورم نمیشه......
هوسوک عصبی کیفش رو برداشت و سمت اتاق نامجون و جیمین رفت نامجون بعد از خبر دادن به مسئول برنامه و یه بهونه احمقانه آوردن سمت اتاق رفت و هوسوک رو دید که خودش رو روی تخت انداخته نامجون سعی کرد توجهی به هوسوک نکنه که هوسوک دهن باز کرد نامجون قبل از اینکه هوسوک حرفی بزنه گفت: ناامیدم کردی هوسوک...... خیلی بیشتر از ناامید....... واقعا دلم نمیخواد حرفی بشنوم ازت...... بهتره سکوت کنی........
و از اتاق خارج شد هوسوک نفس کلافه ای کشید و گفت: چرا همیشه آدم بده من میشم؟....... من فقط نمیخوام اذیت بشه....... دیدن کسی که دوستش داری و بغلت خوابیده آزار دهنده است........ من نمیتونم این ظلم رو در حقش بکنم.......

مالزی_ ماشین جونگوک

جونگوک نگاهی به تهیونگ که چشم هاش رو بسته بود کرد چهره اش به شدت خسته بود و نگاهی به وضعیت خاکستری و قهوه ای که پشت نشسته بودند کرد خاکستری با چهره ای مغرور نشسته بود و به مسیر خیره بود ابهت و جذبه ازش مشخص بود ولی قهوه ای سرش از پنجره بیرون بود و زبونش رو هم دراورده بود و چهره اش شبیه احمق ترین موجودات دنیا شده بود جونگوک نفس عمیقی کشید و گفت: تو نفرین هم شانس نیاوردم........ ابرو هرچی گرگه برده......
قهوه ای شاکی گفت: هی شنیدم ها......
خاکستری گفت: وقتی حرکت باد رو حس نمیکنی چرا خب اینجوری میکنی؟......
قهوه ای گفت: تمارض که میشه کرد...... این گوساله نمیزاره من تبدیل بشم ....... بابا من دلم واسه باد واسه غذا خوردن......واسه نفس کشیدن اکسیژن.....واسه حس خاک زیر پنجه هام تنگ شدهههههه.......بابا کره خررررر من سیصد ساله نفس نکشیدم........ ظالم بزار یه بار من راه برم خب........
خاکستری گفت: هنوزم کولی بازی درمیاری...... میتونی اتصال روحت رو فعال کنی و همه اینا رو حس کنی.......
قهوه ای گفت: عزیزم من میدونم شما قراره بیخ ریشه من بمونی ولی دیگه نشد هااااااا.........
جونگوک با چهره ای پر از سوال به اون ها خیره شده بود و به خاطر وجود تهیونگ نمیتونست کاری بکنه خاکستری گفت: واقعا چجوری تحملش میکنی؟......
جونگوک سرش رو به نشانه تاسف تکون داد که تهیونگ گفت: به نظر من که باحاله.......
قهوه ای گفت: بیا...... دیدی .....شما سلیقه نداری.......
یهو هر سه شوکه به تهیونگ نگاه کردن و قهوه ای گفت: تو ........تو ما رو میبینی؟.......
تهیونگ گفت: کور که نیستم دوتا گرگ تقریبا سه متری رو نبینم.......


دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه 😍😍😍😍😍😍

you must love meWhere stories live. Discover now