سئول _ کمپانی
جونگوک پشت سیستم نشسته بود و درگیر ترجمه متنی که برای بررسی یکی از کمپانی های خارجی واسه سرمایه گذاری ارسال شده بود که در اتاق به صدا دراومد از اونجایی که توی این دو هفته ای که جونگوک اومده بود کمپانی کسی جز تهیونگ سراغش نميومد و بقیه یا تماس میگرفتن یا پیجش میکردن پس مطمئن بود که شخص پشت در تهیونگه پس بدون اینکه نگاهش رو از متن رو به روش برداره گفت: تهیونگ شی قهوه ای اینجا نیست.......و واقعا از این بابت خوشحالم......
در اتاق باز شد و یونگی داخل شد جونگوک هول شده از جا بلند شد و گفت: آقای مین......من.....من معذرت میخوام......
یونگی سری تکون داد و گفت: مشکلی نیست...... بیا سالن تمرین بهت نیازه؟......
جونگوک گفت: سالن تمرین؟......
یونگی گفت: اره ....... این مربی جدیده لج کرده انگلیسی صحبت نمیکنه....... مجبورشدیم بیابم سراغ تو.......
جونگوک اوکی گفت و دنبال یونگی راه افتاد یونگی نگاه زیرچشمی به جونگوک کرد و گفت: تهیونگ زیاد میاد اتاقت؟......
جونگوک ترسیده گفت: میاد......ولی .......
یونگی یک ابروش رو بالا فرستاد و پرسید :ولی؟......
جونگوک عصبی نفسی بیرون داد و گفت: هیچی...... همون میاد......
فکر میکرد اگه بگه تهیونگ واسه دیدن قهوه ای میاد باور نمیکنن و به اونم مثل هوسوک انگ مشکل روانی داشتن میچسبوندن پس سکوت کرد و یونگی وارد اتاق تمرین شد هوسوک عصبی گفت: بهت گفتم نیازی به این نیست.......
یونگی گفت: هوسوک بچه نشو...... اینکارش همینه......
قهوه ای گفت: این به درخت میگن.......
یونگی سریع حرفش رو اصلاح کرد و گفت: منظورم اینه که جونگوک کارش همینه......
جونگوک و هوسوک شوکه سمت یونگی برگشتن که یونگی سریع سمت تهیونگ رفت قبل از اینکه کسی عکس العملی نشون بده مربی رقص رو به جونگوک گفت:شما مترجم هستید؟......
جونگوک با شنیدن جمله فرانسوی شروع به جواب دادن کرد و مشخص شد مشکل سر حرکت اشتباه نامجون بوده و مربی داشت توضیح میداده که به جز افزایش حجم عضله حتما باید روی انعطافش کار کنه وگرنه رقص هاش خشک میشن و جونگوک تا آخر تمرین حدود ۷ ساعت سرپا ایستاده بود و توضیحات رو ترجمه میکرد وقتی تمرین تموم شد خاکستری سمت جونگوک رفت و گفت: واقعا ممنونم...... میدونم هوسوک نمیاد تشکر کنه......ولی اونم ممنونه.......
جونگوک لبخندی به خاکستری زد و گفت: مشکلی نیست...... و احتیاجی به تشکر نیست....این وظیفه منه.....
تهیونگ کنار خاکستری قرار گرفت و گفت: نه......خاکستری راست میگه......به دادمون رسیدی....... چون پروژه دستت بود میتونستی قبول نکنی.......
جونگوک لبخندی زد و تشکر کرد و سمت اتاقش رفت که بوی شکلات توی بینیش پیچید متعجب ایستاد و نگاهی به اطراف کرد که هوسوک پرسید : بوی چوب سوخته میاد.......
قهوه ای نگاهی به خاکستری کرد و گفت: بدبخت شدیم ....... ماه دومه........
تهیونگ نگاهی به اون دو گرگ کرد و گفت: یعنی چی؟......
خاکستری گفت: تا الان رایحه حس نمیکردن تو حالت بتا بودن.........الان حس میکنن.....یعنی.....
یونگی گفت: یا آلفا یا امگا........
و قهوه ای کلافه گفت: یعنی تو این ماه ......یا میرن تو رات ....یا هیت.......دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه
CZYTASZ
you must love me
Fanfictionعشق یه وقت هایی از نفرت شروع میشه از ترس از عوض شدن همه چی از برملا شدن راضی به بلندای تاریخ و بعضی وقت ها شما باید عاشق هم بشید وگرنه دوتا گرگ زبون نفهم درونتون براشون مهم نیست تو قرن ۲۱ کسی حتی وجودشون رو باور نداره بیچاره اتون میکنن😁 کاپل اصلی:...