12

50 16 23
                                    

هتل _ اتاق هوسوک

هوسوک شوکه به خاکستری خیره شده بود که خاکستری گفت: میدونم.......میدونم این امکان پذیر نیست برات......ولی هوسوک چاره دیگه ای هم نداری......
هوسوک عصبی دستی لای موهاش کشید که صدای در اتاق بلند شد و بعد اون صدای نامجون بود که میگفت: هوسوک حالت خوبه؟.......در رو باز کن......
هوسوک قدم سمت در گذاشت که صدای فریاد چی از اتاق انتهای راهرو بلند شد و خاکستری پوزخندی زد و گفت: مثل اینکه اونم دقیقا مثل تو خیلی مشتاقه.......
نامجون کلافه گفت: چه خبرتونه؟........تو تيمارستان اتاق گرفتن برامون؟.......
جین گفت: این پسره کلا عجیب میزنه.......اون از خندیدنش به هوسوک ....... اینم از بی خودی داد زدنش........
هوسوک شاکی گفت: اون به من خندید؟.......
شوگا گفت: یهو بی دلیل بالا سرت شروع کرد خندیدن......
هوسوک عصبی بلند شد و گفت: اون دیوونه است؟......غش کردن یه آدم براش خنده داره؟.......
خواست سمت اتاق جونگوک بره که خاکستری گفت: به تو نخندید.........به قهوه ای خندید........
هوسوک سمت خاکستری برگشت و گفت: قهوه ای کیه؟.......
خاکستری رو تخت دراز کشید و گفت: گرگش........ همون که جنابعالی وقتی دیدیش غش کردی.........
هوسوک شاکی گفت: اون کم کم سه متر ارتفاع داشت......
خاکستری گفت : منم دارم.......
جیمین و شوگا و جین و نامجون نگاهی به هوسوک که داشت با تخت خوابش بحث میکردن کردند و نامجون چشم هاش رو روی هم فشار داد و خواست حرفی بزنه که شوگا از بازوش گرفت و سرش رو به علامت منفی تکون داد خاکستری پوزخندی زد و گفت: بهتره تمومش کنی........اونا بازم دارن فکر میکنن دیوونه شدی........ تا باز بهت آرام بخش نزدن بهتره کل کل کردن با منو تموم کنی........
هوسوک سمت دربرگشت تا هیونگاش رو از اتاق بیرون کنه وقتی خواست در رو ببنده متوجه یه پسر هیکلی شد که پشت سر همون گرگ قهوه ای میدوه و داد میزنه: میکشمت قهوه ای........ میکشت .........
قهوه ای نگاهی به پشت سرش کرد و گفت: احمق منو بکشی خودت هم میمیری........
جونگوک داد زد : به جهنم......بمیرم خلاص بشم از دست تو ......هم خودت هم این نفرین مسخره....... قهوه ای وایستا.......مگه نمیگی دردت نمیگیره......وایستا کثافت ........
قهوه ای نگاهی به اطراف راهرو کرد و گفت: خوبه باز طبقه وی ای پی دوربین نداره.......وگرنه شرف نمیموند برات.......
جونگوک وسط سالن وایستاد و گفت: بیا اینجا قهوه ای.........
جین سرش رو نزدیک گوش نامجون کرد و گفت: اینم از فشار عصبی توهم دوست میزنه؟........
نامجون گفت: این رسما دیوونه است.......
هوسوک نگاهی به پسر وسط سالن کرد چهره قشنگی داشت و اون عینک مطالعه رو چشمش بینی کوچیک و صورت بی نقص و چشم های پاپی طوریش اصلااااا با بدنش هم خونی نداشت ولی تضاد قشنگی داشت قهوه ای نگاهی به هوسوک کرد و گفت: درویش کن.......
هوسوک شوکه گفت : چی......چی رو؟......
قهوه ای چشم غره ای رفت و گفت: همونی که باعث شد لکنت بگیری؟........
جونگوک رد نگاه قهوه ای رو دنبال کرد و با دیدن هوسوک نگاهی به سرتا پاش کرد چهره قشنگی داشت ولی اخم عمیقی کرده بود که به صورتش نمیومد تناسب به شدت زیاد چهره اش زیادی تو چشم بود و بدن ریز نقشی داشت که توی اون لباس گشاد چیزی ازش مشخص نبود ولی ترقوه های بیرون زده از لباسش نشون میداد بدن ورزشکارانه ای داره جونگوک همچنان توی دقت کردن روی هوسوک غرق بود که دست تهیونگ از پشت روی شونه اش نشست و گفت: پسند شد یا بگم بکنه لباس هاش رو؟.........
جونگوک خجالت زده سرش رو پایین انداخت و تمام چهره اش از خجالت قرمز شده بود کمی خم شد و گفت : معذرت میخوام........
و با عجله سمت اتاقش دوید قهوه ای نگاهی به تهیونگ کرد و گفت: اون نوبلی که قرار بود بهت بدن کو؟......بدبخت حسود......
تهیونگ نگاه سوالی به قهوه ای کرد که قهوه ای گفت: اون بچه مثبت تو کل زندگیش اولین بار بود داشت یکی رو آنالیز میکرد که جنابعالی ریدی توش........
هوسوک پوف کلافه ای کشید و در رو روی همه بست بقیه اعضا به تهیونگ خیره بودند که قهوه ای گفت: زحمت اینا با تو....... من برم اون بدبختمون نکنه......






دوستتون دارم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now