23

71 15 17
                                    

اتاق جیمین

هرکدوم از اعضا تلاش کردند پیش جیمین برن تا باهاش حرف بزنن جیمین در رو باز نمیکرد اون حتی در رو روی هوسوکی که اتاق رو باهاش شریک بود هم باز نکرد و هوسوک کاملا وسط راهرو آواره مونده بود جونگوک سمت خاکستری و قهوه ای رفت و گفت: میشه شما برید باهاش حرف بزنید....... میدونم که میبینتتون.......
قهوه ای سرفه مسخره ای کرد و گفت: باهوش شدی.......چرا خودت نمیری؟......
جونگوک ناراحت روی صندلی گوشه سالن نشست و گفت: اون .....هنوز انقدر با من صمیمی نشده.......لطفا بهش بگید نامجون داره مثل مرغ پرکنده بال بال میزنه تا موضوع رو از زبون خود جیمین بشنوه.......
قهوه ای نگاهی به خاکستری کرد و گفت: نظرت چیه؟.....
خاکستری گفت: من سالهاست با جیمین زندگی میکنم.....و از نزدیک میشناسمش....... اون واقعا وقتی فشار روش باشه کارهای اشتباه انجام میده....... ولی واقعا این دیگه گند بزرگیه........
قهوه ای سمت بقیه گروه رفت و از پشت در اتاق جدا کرد و گوشه دیگه ای برد و گفت: بیاین یه معامله ای بکنیم........
نامجون گفت: چی میخوای؟.......
قهوه ای گفت: من میرم داخل با جیمین صحبت میکنم...... در عوض شما اتاق جونگوک و جیمین رو جا به جا میکنید‌........
هوسوک گفت: احتیاجی نیست.......اون که تا آخر عمر نمیخواد بمونه اونجا.......بالاخره در رو باز میکنه دیگه......
قهوه ای شونه ای بالا انداخت و گفت: اوکی پس به خودتون مربوطه........
نامجون رو به روی قهوه ای قرار گرفت گفت: قبوله‌‌‌‌......تو راضیش کن با من صحبت کنه......‌من اتاق ها رو عوض میکنم.......
هوسوک گفت: اما هیونگ.......به من چه ربطی داره؟.......
نامجون عصبی گفت: خفه شو فعلا جانگ هوسوک...... چه فرقی به حال تو داره....... تو که حسی بهش نداری......
هوسوک عصبی داد زد: کی گفته من حسی بهش ندارم؟........
چند لحظه سکوت بدی شد و هوسوک شوکه از حرفی که زده بود قدمی به عقب برداشت و قبل از اینکه کسی حرف بزنه سمت حیاط دوید قهوه ای پوزخندی زد و سمت اتاق جیمین رفت جیمین روی تخت جنین وار خوابیده بود و از تکون خوردن شونه هاش مشخص بود که گریه میکنه قهوه ای گوشه اتاق ایستاد و گفت: چرا اینکار رو کردی؟.......
جیمین با بغض گفت: اگه بگم نکردم باور میکنی؟.......
قهوه ای گفت: تو حتی وسط ظلمات شب بگی روزه من باور میکنم این که چیزی نیست........
جیمین بغض کرد و گفت: ولی‌ بقیه باور نمیکنن...... اون تصاویر اجازه نمیده باور کنن..... نمیخوام هیونگ به خاطر من به حاشیه بیافته.......
قهوه ای گفت: برای اونم راه حل پیدا می‌کنیم........ نگران نباش......فقط بگو بهم چی شده پارک جیمین.......
جیمین هق هقی کرد و گفت: چه فرقی به حال تو میکنه..... من آبروم پیش همه رفته....... اونا الان نگاهشون به من نگاه یه آدم کثیفه........ من......من فقط حالم بد بود........
قهوه ای گفت: درسته ولی این مجوز نمیشه که توی اون محیط ها باشی..‌‌.....
جیمین بغض کرده سرش رو تکون داد و گفت: میدونم......
قهوه ای گفت: حالا از اول برام تعریف کن....... شاید موضوع انقدر هم بزرگ نباشه که تو فکر میکنی.......
جیمین گفت: بزرگه....... اونقدر بزرگ که گندش دربیاد کل کمپانی سقوط میکنه.......
قهوه ای گفت : منظورت چیه؟......
جیمین بینیش رو بالا کشید و گفت: من تنها اونجا نبودم.......رئیس کمپانی هم بود........




دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें